وحشی بافقی:دوش در کویی عجب بی لطفیی در کار بود تیغ در دست تغافل سخت بی زنهار بود
❈۱❈
دوش در کویی عجب بی لطفیی در کار بود
تیغ در دست تغافل سخت بی زنهار بود
رفتن و ناآمدن سهل است با خود خوش کنیم
دیده را نادیده کرد و رفت این آزار بود
❈۲❈
رسم این میباشد ای دیر آشنای زود سر
آنهمه لاف وفا آخر همین مقدار بود
یاری ظاهر چه کار آید خوش آن یاری که او
هم به ظاهر یار بود و هم به باطن یار بود
❈۳❈
بر نیاوردن مروت بود خود انصاف بود
آرزوی خاطری گردور یک دم دار بود
کرد وحشی شکوهٔ بی التفاتی برطرف
درد سر میشد و گرنه درد دل بسیار بود
کامنت ها