وحشی بافقی:هست امیدِ قوتی بختِ ضعیفحال را مژدهٔ یک خرام ده منتظرِ وصال را
❈۱❈
هست امیدِ قوتی بختِ ضعیفحال را
مژدهٔ یک خرام ده منتظرِ وصال را
گوشهٔ ناامیدیام داد ز صد بلا امان
هست قفس حصارِ جان مرغِ شکسته بال را
❈۲❈
رشحهٔ وصل کو کز او گردِ امید نم کشد
وز نمِ آن برآورم رخنهٔ انفصال را
نیمشبان نشسته جان بر درِ خلوتِ دلم
منتظرِ صدای پا مهدکشِ خیال را
❈۳❈
من که به وصل تشنهام خضر چه آبم آورد؟
رفعِ عطش نمیشود تشنهٔ این زلال را
دل ز فریبِ حسنِ او بزمِ فسوس و اندر او
انجمنی به هر طرف آرزوی محال را
❈۴❈
وحشیِ محو مانده را قوّتِ شکرِ وصل کو
حیرتِ دیده گو بگو عذرِ زبانِ لال را
کامنت ها