وحشی بافقی:وه که دامن میکشد آن سرو ناز از من هنوز ریخت خونم را و دارد احتراز از من هنوز
❈۱❈
وه که دامن میکشد آن سرو ناز از من هنوز
ریخت خونم را و دارد احتراز از من هنوز
ناز بر من کن که نازت میکشم تا زندهام
نیمجانی هست و میآید نیاز از من هنوز
❈۲❈
آنچنان جانبازیی کردم به راه او که خلق
سالها بگذشت و میگویند باز از من هنوز
سوختم سد بار پیش او سراپا همچو شمع
پرسد اکنون باعث سوز و گداز از من هنوز
❈۳❈
همچو وحشی گه به تیغم مینوازد گه به تیر
مرحمت نگرفته باز آن دلنواز از من هنوز
کامنت ها