وحشی بافقی:منفعل گشت بسی دوش چو مستش دیدم بوده در مجلس اغیار چنین فهمیدم
❈۱❈
منفعل گشت بسی دوش چو مستش دیدم
بوده در مجلس اغیار چنین فهمیدم
صبر رنجیدنم از یار به روزی نکشید
طاقت من چو همین بود چه می رنجیدم
❈۲❈
غیردانست که از مجلس خاصم راندی
شب که با چشم تر از کوی تو بر گردیدم
یاد آن روز که دامان توام بود به دست
میزدی خنجر و من پای تو میبوسیدم
❈۳❈
وحشی از عشق خبر داشت که با سد غم یار
مرد و حرفی گله آمیز از و نشنیدم
کامنت ها