وحشی بافقی:کی بود کز تو جان فکاری نداشتم درد دلی و نالهٔ زاری نداشتم
❈۱❈
کی بود کز تو جان فکاری نداشتم
درد دلی و نالهٔ زاری نداشتم
تا بود نقد جان ، به کف من نیامدی
آنروز آمدی که نثاری نداشتم
❈۲❈
گفتم ز کار برد مرا خنده کردنت
خندید و گفت من به تو کاری نداشتم
شد مانع نشستنم از خاک راه خویش
خاکم به سر که قدر غباری نداشتم
❈۳❈
پیوسته دست بر سرم از عشق بود کار
هرگز به دست دست نگاری نداشتم
در مجلسی میانه جمعی نبود یار
کانجا پی نظاره کناری نداشتم
❈۴❈
وحشی مرا به هیچ گلستان گذر نبود
کز نوگلی فغان هزاری نداشتم
کامنت ها