وحشی بافقی:کاری مکن که رخصت آه سحر دهم وین تند باد را به چراغ تو سردهم
❈۱❈
کاری مکن که رخصت آه سحر دهم
وین تند باد را به چراغ تو سردهم
آبم ز جوی تیغ تغافل مده ، مباد
نخلی شوم که خنجر الماس بردهم
❈۲❈
سیلی ز دیده خواهدم آمد دل شبی
اولیتر آنکه من همه کس را خبر دهم
کشتی نوح چیست چو توفان گریه شد
هرتخته زان سفینه به موجی دگر دهم
❈۳❈
لرزد دلم که خانه حسنت کند سیاه
گر اندک اختیار به دود جگر دهم
افسردگی بس است که باد خزان شود
آه ار به بوستان جمال تو سر دهم
❈۴❈
بیداد کیش من متنبه نمیشود
وحشی من این ندای عبث چند دردهم
کامنت ها