وحشی بافقی:آمد آمد حسن در رخش غرور انگیختن اینک اینک عشق میآید به شور انگیختن
❈۱❈
آمد آمد حسن در رخش غرور انگیختن
اینک اینک عشق میآید به شور انگیختن
هر کرا کحل محبت چشم جان روشن نساخت
روز حشرش همچنان خواهند کور انگیختن
❈۲❈
پا به حرمت نه در این وادی که موسی حد نداشت
گرد نعلین از تجلیگاه طور انگیختن
رسم بزم ماست دود از دل بر آوردن نخست
سوختن چون عود و از مجمر بخور انگیختن
❈۳❈
دست کردن در کمر با عشق کاری سهل نیست
فتنهای نتوان ز بهر خود به زور انگیختن
عرصهٔ عشق و حریف ما چنین منصوبه باز
سخت بازی چیست بازیهای دور انگیختن
❈۴❈
خیز و دامن برفشان وحشی که کار دهر نیست
جز غبار فتنه و گرد فتور انگیختن
کامنت ها