وحشی بافقی:مکن مکن لب مارا به شکوه باز مکن زبان کوته ما را به خود دراز مکن
❈۱❈
مکن مکن لب مارا به شکوه باز مکن
زبان کوته ما را به خود دراز مکن
مکن مباد که عادت کند طبیعت تو
بد است این همه عادت به خشم و ناز مکن
❈۲❈
پر است شهر ز ناز بتان نیاز کم است
مکن چنانکه شوم از تو بی نیاز، مکن
من آن نیم که بدی سر زند ز یاری من
درآ خوش از در یاری و احتراز مکن
❈۳❈
به حال وحشی خود چشم رحمتی بگشای
در امید به رویش چنین فراز مکن
کامنت ها