وحشی بافقی:چند به دل فرو خورم این تف سینه تاب را در ته دوزخ افکنم جان پر اضطراب را
❈۱❈
چند به دل فرو خورم این تف سینه تاب را
در ته دوزخ افکنم جان پر اضطراب را
تافته عشق دوزخی ز اهل نصیحت اندرو
بر من و دل گماشته سد ملک عذاب را
❈۲❈
شوق ، به تازیانه گر دست بدین نمط زند
زود سبک عنان کند صبر گران رکاب را
آنکه خدنگ نیمکش میخورم از تغافلش
کاش تمام کش کند نیمکش عتاب را
❈۳❈
خیل خیال کیست این کز در چشمخانهها
میکشد اینچنین برون خلوتیان خواب را
میجهد آهم از درون پاس جمال دار، هان
صرصر ما نگون کند مشعل آفتاب را
❈۴❈
وحشی و اشک حسرت و تف هوای بادیه
آب ز چشم تر بود ره سپر سراب را
کامنت ها