وحشی بافقی:ناتوان موری به پابوس سلیمان آمدست ذرهای در سایهٔ خورشید تابان آمدست
❈۱❈
ناتوان موری به پابوس سلیمان آمدست
ذرهای در سایهٔ خورشید تابان آمدست
قطرهای ناچیز کو را برد ابر تفرقه
رفته از عمان و دیگر سوی عمان آمدست
❈۲❈
سنگ ناقص کرده خود را مستعد تربیت
تا کند کسب کمالی جانب کان آمدست
بی زبان مرغی که در کنج قفس دم بسته بود
سد زبان گردیده و سوی گلستان آمدست
❈۳❈
تشنهٔ دیدار کز وی تا اجل یک گام بود
اینک اینک بر کنار آب حیوان آمدست
تا به کی این رمز و ایما، این معما تا به چند
چند درد سر دهم کین آمدست، آن آمدست
❈۴❈
مختصر کردم سخن وحشیست کز سر کرده پا
بهر پابوس سگان میر میران آمدست
کامنت ها