وحشی بافقی:یکی فرهاد را در بیستون دید ز وضع بیستونش باز پرسید
❈۱❈
یکی فرهاد را در بیستون دید
ز وضع بیستونش باز پرسید
ز شیرین گفت در هر سو نشانیست
به هر سنگی ز شیرین داستانی است
❈۲❈
فلان روز این طرف فرمود آهنگ
فرود آمد ز گلگون در فلان سنگ
فلان جا ایستاد و سوی من دید
فلان نقش فلان سنگم پسندید
❈۳❈
فلان جا ماند گلگون از تک و پو
به گردن بردم او را تا فلان سوی
غرض کز گفتگو بودش همین کام
که شیرین را به تقریبی برد نام
کامنت ها