وحشی بافقی:خوشا خاکی و خوش آب و هوایی که افتد قابل طرح وفایی
❈۱❈
خوشا خاکی و خوش آب و هوایی
که افتد قابل طرح وفایی
خوشا سرمنزلی خوش سرزمینی
که باشد لایق مسند نشینی
❈۲❈
عجب جایی بباید بهجتانگیز
که بر شیرین سرآرد هجر پرویز
ملال خاطر شیرین چو دیدند
پرستاران جنیبتها کشیدند
❈۳❈
به کوه و دشت میراندند ابرش
مراد خاطر شیرین عنان کش
گر آهویی بدیدندی به راغی
از آن آهو گرفتندی سراغی
❈۴❈
به کبکی گر رسیدندی به دشتی
بپرسیدند از وی سرگذشتی
به هر سر چشمهای، هر مرغزاری
همیکردند بودن را شماری
❈۵❈
بدین هنجار روزی چند گشتند
که تا آخر به دشتی برگذشتند
صفای نوخطان با سبزه زارش
صفای وقت وقف چشمه سارش
❈۶❈
هوایش اعتدال جان گرفته
نم از سرچشمهٔ حیوان گرفته
ز کس گر سایه بر خاکش فتادی
ز جا جستی و برپا ایستادی
❈۷❈
اگر مرغی به شاخش آرمیدی
گشادی سایهاش بال و پریدی
گلش چون گلرخان پروردهٔ ناز
نوای بلبلانش عشق پرداز
❈۸❈
تو گفتی حسن خیزد از فضایش
فتوح عشق ریزد از هوایش
به شیرین آگهی دادند از آنجای
از آن آب و هوای رغبت افزای
❈۹❈
که در دامان کوه و کوهساری
که تا کوه است از آنجا نعرهداری
یکی صحراست پیش او گشاده
فضای او سد اندر سد زیاده
❈۱۰❈
اگر بر سبزهاش پویی به فرسنگ
سر برگی نیابی زعفران رنگ
رسیده سبزههایش تا کمرگاه
درختانش زده بر سبزه خرگاه
❈۱۱❈
گشاده چشمهای از قلهٔ کوه
گل و سنبل به گرد چشمه انبوه
فرو ریزد چو بر دامان کهسار
رگ ابریست پنداری گهر بار
❈۱۲❈
خورد بر کوه و کوبد سنگ بر سنگ
صدای آن رود فرسنگ فرسنگ
پر اندر پر زده مرغابیانش
به جای موجه بر آب روانش
❈۱۳❈
زمینهایش ز آب ابر شسته
در او گلهای رنگارنگ رسته
بساطش در نقاب گل نهفته
گل و لالهست کاندر هم شکفته
❈۱۴❈
اگر گلگون در آن گردد عنان کش
وگر آنجا بود نعلش در آتش
نسیمش را مذاق باده در پی
همه جایش برای صحبت می
❈۱۵❈
اگر شیرین در او بزمی نهد نو
دگر یادش نیاید بزم خسرو
ز کنج چشم شیرین اشک غلتید
به بخت خود میان گریه خندید
❈۱۶❈
که گویا بخت شیرین را ندانند
که بر وی اینهمه افسانه خوانند
شکر تلخی دهد از بخت شیرین
زهی شیرین و جان سخت شیرین
❈۱۷❈
چه شیرین تلخ بهری، تلخ کامی
ز شیرینی همین قانع به نامی
اگر سوی ارم شیرین نهد روی
ز لاله رنگ بگریزد ز گل بوی
❈۱۸❈
به باغ خلد اگر شیرین کند جای
نهد عیش از در دیگر برونهای
اگر چین است اگر بتخانهٔ چین
بود زندان چو خوشدل نیست شیرین
❈۱۹❈
دل خوش یاد میآرد ز گلزار
چو دل خوش نیست گل خار است و مسمار
اگر دل خوش بود میخوشگوار است
شراب تلخ در غم زهر مار است
❈۲۰❈
دلی دارم که گر بگشایمش راز
به سد درد از درون آید به آواز
غمیدارم که گر گیرم شمارش
بترسم از حساب کار و بارش
❈۲۱❈
کدامین دل کدامین خاطر شاد
که آید از گل و از گلشنم یاد
مرا گفتند خوش جاییست دلکش
هوا خوش، دست خوش، کهسار او خوش
❈۲۲❈
بلی اطراف کوه و دامن دشت
بود خوش گر به ذوق خود توان گشت
چو دامان ماند زیر کوه اندوه
چه فرق از طرف دشت و دامن کوه
❈۲۳❈
چه خرسندی در آن مرغ غم انجام
که باغ و راغ باید دیدش از دام
دگر گفتند جای میگساریست
که دشتی پر ز گلهای بهاریست
❈۲۴❈
بلی میخوش بود در دشت و کهسار
ولی گر یار باشد لیک کو یار
بود بر بلبل گل آتشین داغ
کش افتد در قفس نظارهٔ باغ
کامنت ها