وحشی بافقی:بنایی را که باشد حسن بانی نهد اول پیش بر مهربانی
❈۱❈
بنایی را که باشد حسن بانی
نهد اول پیش بر مهربانی
به یک روزش رساند تا بجایی
که گردد چون فلک عالی بنایی
❈۲❈
چو وقت آید که بر مسند نهد گام
شراب عیش باید ریخت در جام
کشد یک خشت از بنیاد سستش
کند ویرانتر از روز نخستش
❈۳❈
بنای حسن را سست است بنیاد
اساس عشق یارب بیخلل باد
گذشته سالها از عصر شیرین
همان برجاست نام قصر شیرین
❈۴❈
اساسی کاینچنین آباد ماندهست
ز محکم کاری فرهاد ماندهست
چنین گفت آنکه این طرح نو انداخت
که چون شیرین به هامون بارگی تاخت
❈۵❈
فضایی دید و خوش آب و هوایی
برای کار او فرمود جایی
نه بادش را غباری بود بر روی
نه آبش را گلی آلوده در جوی
❈۶❈
بساطش را هوایی رغبت انگیز
طرب ریز و طرب خیز و طرب بیز
طلب فرمود خاصان هنر سنج
در افشان شد ز یاقوت گهر سنج
❈۷❈
که میخواهم دو استاد و چه استاد
دو استاد هنرورز و هنرزاد
همه کار بزرگان ساز داده
به دولتخانهها در برگشاده
❈۸❈
به دست و کار ایشان میمنت یار
بدیشان میمنت همدست و همکار
نخستین پر هنر صنعت نمایی
که از دست آیدش عالی بنایی
❈۹❈
شماری رفته با صنعت شناسش
برون ز انگشت رد طرح اساسش
همه طرحش به وضع هندسی راست
فزونی نیزش اندر هر کم و کاست
❈۱۰❈
ولی باید که شیرین کار باشد
به شیرینیش حسنی یار باشد
دگر آهن تنی فولاد جانی
که بربندد مشقت را میانی
❈۱۱❈
بود از سخت جانی سنگ فرسای
به پرکاری سبک دست و سبک پای
به ذوق خود کند این سخت کوشی
بود مستغنی از صنعت فروشی
❈۱۲❈
قیاسی از اساس کارشان کرد
به قدر کار زر در بارشان کرد
به قطع ره درنگ از یاد بردند
گرو ز آتش، سبق از باد بردند
❈۱۳❈
گزیدند از هنرمندان نامی
دو استاد هنرمند گرامی
به کار خویش هر یک سد هنرمند
به هر انگشت هر یک سد هنر بند
❈۱۴❈
یکی از خشت و گل معجز نمایی
خورنق پیش او بی قدر جایی
عجب پاکیزه دست و سخت استاد
خودش چست و بنایش سخت بنیاد
❈۱۵❈
اگربام فلک کردی گل اندود
سرانگشتش نگردیدی گل آلود
بنایی بر سر آب ار نهادی
اساسش تا قیامت ایستادی
❈۱۶❈
به اعجاز هنر بر یک کف دست
هزاران سقف بر یک پایه میبست
در آن کاری که با فکرش گرو بود
چنان دستش به صنعت تیز رو بود
❈۱۷❈
که تا در ذهن میزد فکر پر کار
به خارج خشت آخر بود در کار
دگر پر صنعتی کز تیشه بر سنگ
نمودی طرح سد چون نقش ارژنگ
❈۱۸❈
قوی بازو قوی گردن، قوی پشت
به فریاد آهن و فولادش از مشت
سر پا گر زدی بر سنگ خاره
چو تیشه کردی آنرا پاره پاره
❈۱۹❈
سبک کردی چو دست تیشه فرسای
تراشیدی مگس را شهد از پای
اگر گشتی گران بر تیشهاش دست
به باد دست کوهی ساختی پست
❈۲۰❈
هنرمندی که گاه خورده کاری
چو دادی تیشه را پیکر نگاری
پریدی پشه گر پیشش به تعجیل
نمودی بر پرش سد پیکر پیل
❈۲۱❈
بر آن صنعتگران دانش اندیش
برون دادند زینسان قصهٔ خویش
که زیر پرده ما را حکمرانیست
که چون پرویز او را همعنانیست
❈۲۲❈
به ارمن سکهٔ شاهی به نامش
ولی از ماه تا ماهی غلامش
همایون پیکری تاووس تمثال
بسی باز سپید او را به دنبال
❈۲۳❈
ز خور در پیش روی نور پاشش
بگردد راه مه از دور باشش
جهان در قبضهٔ تسخیر دارد
بسا شاهان که در زنجیر دارد
❈۲۴❈
در آن مجلس که با احسان فتد کار
کسی باید که آنجا زر کند بار
به میلی چند از این آب وهوا دور
بهشتی هست در وی جلوهٔ حور
❈۲۵❈
خوش افتادهستش آنجا عیش رانی
فروچیده بساط شادمانی
هوس دارد یکی قصر دل افروز
به بیمثلان صنعت صنعتآموز
❈۲۶❈
ز خاره پایهاش را زیر پایی
ز استادان در او کار آزمایی
ازین صنعت نگارانی که دیدیم
به این صنعت شما را بر گزیدیم
❈۲۷❈
ندارد دیگری این خط پرگار
شما را رنجه باید شد در این کار
کامنت ها