وحشی بافقی:خوشا عشق خوش آغاز خوش انجام همه ناکامی اما اصل هر کام
❈۱❈
خوشا عشق خوش آغاز خوش انجام
همه ناکامی اما اصل هر کام
خوشا عشق و خوشا عهد خوش عشق
خوشا آغاز سوز آتش عشق
❈۲❈
اگر چه آتش است و آتش افروز
مبادا کم که خوش سوزیست این سوز
چه خوش عهدیست عهد عشقبازی
خصوصا اول این جان گدازی
❈۳❈
هر آن شادی که بود اندر زمانه
نهادند از کرانه در میانه
چو یکجا جمع شد آن شادی عام
شدش آغاز عشق و عاشقی نام
❈۴❈
بتان کاردان خوبان پرکار
در آغاز وفا یارند وخوش یار
ولیکن از دمی فریاد فریاد
که عشق تازه گردد دیر بنیاد
❈۵❈
چو دید از دور شیرین عاشق نو
سبک در تاخت گلگون سبکرو
به آنجانب که میشد در تک و تاز
به جای گردش از ره خاستی ناز
❈۶❈
به راه آن غبار توتیاسای
همه تن چشم مرد حیرت افزای
عنان را سست کرده لعبت مست
که آن مسکن بر آن آسان زند دست
❈۷❈
به خنده مصلحت دیدی فریبش
که چون غارت کند صبر و شکیبش
اداها در بیان دلربایی
نگهها گرم حرف آشنایی
❈۸❈
به هر گامی که گلگون برگرفتی
اسیر نو نیازی درگرفتی
به استقبال هر جولان نازی
دوانیدی برون خیل نیازی
❈۹❈
کشش بود از دو جانب سخت بازو
به میزان محبت هم ترازو
ز سویی حسن در زور آزمایی
ز سویی عشق در زنجیر خایی
❈۱۰❈
از آن جانب اشارتها که پیش آی
وز این سو خاکساری ها که کو پای
از آنسو تیغ ناز اندر کف بیم
وز اینجانب سر اندر دست تسلیم
❈۱۱❈
به هر گامی شدی نو آرزویی
نهان از لب گذشتی گفتگویی
به سرعت شوق چابک گام میرفت
صبوری لب پر از دشنام میرفت
❈۱۲❈
چو آن چابک عنان آمد فرا پیش
به خاک افتاد پیشش آن وفا کیش
سراپا گشت جان بهر سپردن
همه تن سر برای سجده بردن
❈۱۳❈
دعاها با نیاز عشق پرورد
به زیر لب نثار یار میکرد
سری چون بندگان افکنده در پیش
جبینی از سجود بندگی ریش
❈۱۴❈
سراسیمه نگه در چشمخانه
که چون نظاره را یابد بهانه
سراپای وجود از عشق در جوش
همین لب از حدیث عشق خاموش
❈۱۵❈
پریرخ را عنان مستانه در دست
نگاهش مست و چشمش مست و خود مست
فریب از گوشههای چشم و ابرو
دوانیده برون سد مرحبا گو
❈۱۶❈
نگه در حال پرسی گرم گفتار
نه گوش آگاه از آن نی لب خبردار
تواضعها به رسم عادت وناز
به شرم آراسته انجام و آغاز
❈۱۷❈
برون آورد مستی از حجابش
ولی بسته همان بند نقابش
جمال ناز را پیرایه نو کرد
عبارت را تبسم پیشرو کرد
❈۱۸❈
سخن را چاشنی داد از شکر خند
بگفتش خیر مقدم ای هنرمند
بگو تا چیست نامت وز کجایی
که گویا سال ها شد کشنایی
❈۱۹❈
جوابش داد کای ماه قصب پوش
مبادت از خشن پوشان فراموش
سدت مسکین چو من در جان گدازی
همیشه کار تو مسکین نوازی
❈۲۰❈
یکی مسکینم از چین نام فرهاد
غلام تو ولیک از خویش آزاد
فکن یا حلقهام در گوش امید
طریق بندگی بین تا به جاوید
❈۲۱❈
بیا این بنده را در بیع خویش آر
پشیمان گر شوی آزادش انگار
به شیرین بذله شیرین شکر ریز
برون داد این فریب عشوه آمیز
❈۲۲❈
که مارا بندهای باید وفادار
که نگریزد اگر بیند سد آواز
قبول خدمت ما صعب کاریست
در این خدمت دگرگونه شماریست
❈۲۳❈
دلی باید ز آهن، جانی از سنگ
که بتواند زدن در کار ما چنگ
اگر این جان و دل داری بیا پیش
وگرنه باش بر آزادی خویش
❈۲۴❈
بگفتش کاین دل و جان جای عشق است
وجودم عرصه غوغای عشق است
همیشه کار جورت امتحان باد
دلم را تاب و جانم را توان باد
❈۲۵❈
اگر بر سر زنی تیغ ستیزم
مبادا قوت پای گریزم
مرا آزار کن تا میتوانی
وفاداری ببین و سخت جانی
❈۲۶❈
دل و جان کردم از فولاد آن روز
که برق این امیدم شد درون سوز
به تابان کورهای در امتحانم
که تا بینی چه فولادیست جانم
❈۲۷❈
بگفتش ترسم این جان چو فولاد
که از سختیش با من میکنی یاد
چو خوی گرمم آتش برفروزد
اگر یاقوت باشد هم بسوزد
❈۲۸❈
جوابی گرم گفتش آتش آلود
که اینک جان برآر از خرمنش دود
در آن وادی که میل دل زند گام
چه باشد جان که او را کس برد نام
❈۲۹❈
من و میل تو با میل تو جان چیست
دگر جان را که خواهد دید جان کیست
شکر لب گفت کاین میل از کجا خاست
بگفت از یک دو حرف آشنا خاست
❈۳۰❈
بگفتش کن چه حرف آشنا بود
بگفتا مژدهای چند از وفا بود
بگفت از گلرخان بیند وفا کس
بگفت این آرزو عشاق را بس
❈۳۱❈
بگفت این عشقبازان خود کیانند
بگفتا سخت قومی مهربانند
بگفتش تاکی است این مهربانی
بگفتا هست تا گردند فانی
❈۳۲❈
بگفتا چون فنا گردند عشاق
بگفتا همچنان باشند مشتاق
بگفتش نخل مشتاقی دهد بار
بگفت آری ولی حرمان بسیار
❈۳۳❈
بگفتا درد حرمان را چه درمان
بگفتا وای وای از درد حرمان
بگفتش لاف عشق و ناله بی جاست
بگفتا درد حرمان ناله فرماست
❈۳۴❈
بگفت از صبر باید چاره سازی
بگفتا صبر کو در عشقبازی
بگفت از عشقبازی چیست مقصود
بگفتا رستگی از بود و نابود
❈۳۵❈
بگفتش میتوان با دوست پیوست
بگفت آری اگر از خود توان رست
بگفتش وصل به یا هجر از دوست
بگفتا آنچه میل خاطر اوست
❈۳۶❈
ز هر رشته که شیرین عقده بگشاد
یکی گوهر بر آن آویخت فرهاد
نشد خوبی عنان جنبان نازی
کزان کوته شود دست نیازی
❈۳۷❈
چو حسن و عشق در جولانگه ناز
عنان دادند لختی در تک و تاز
نگهبانان ز هر سو در رسیدند
دو مرغ هم نوا دم در کشیدند
❈۳۸❈
حکایت ماند بر لب نیم گفته
شکسته مثقب و در نیم سفته
سخن را پردهای نو باز کردند
ز پرده نغمهای نو ساز کردند
❈۳۹❈
اگر چه ظاهرا صورت دگر بود
ولی پنهان نوایی بیشتر بود
نوای عشقبازان خوش نواییست
که هر آهنگ او را ره به جاییست
❈۴۰❈
اگر چه سد نوا خیزد از این چنگ
چو نیکو بنگری باشد یک آهنگ
حکایت ماند بر لب نیم گفته
شکسته مثقب و در نیم سفته
❈۴۱❈
غرض عشق است اوصاف کمالش
اگر وحشی سراید یا وصالش
کامنت ها