وحشی بافقی:خوش آن بیدلی که عشقش کافر ماست تنش در کار جانان رنج فرساست
❈۱❈
خوش آن بیدلی که عشقش کافر ماست
تنش در کار جانان رنج فرساست
گرش از کارها معزول سازد
به کار خود ورا مشغول سازد
❈۲❈
چو دست او فرو شوید ز هر کار
برآرد بر سر کارش دگر بار
که چون جان باشدش مشغول تن نیز
شود این عشق سازی در بدن نیز
❈۳❈
تنش چون جان چو آن غم در پذیرد
سراپای وجودش عشق گیرد
که چون خورشید جان بر جسم تابد
مزاجش نیز طبع عشق یابد
❈۴❈
شود از آفتاب عشق جانان
تن چون سنگ او لعل بدخشان
چو سنگ او نباشد مانع خور
به بیرون بر زند عشق از درون سر
❈۵❈
همه عالم فروغ عشق گیرد
در و دیوار نورش در پذیرد
چو عکسش بر در و دیوار بیند
به هر جا رو نماید یار بیند
❈۶❈
چو فرهاد از پی خدمت کمربست
کمر در عهدهٔ اینکار دربست
به گلگون بر نشست آن سرو آزاد
چو سایه در پیش افتاد فرهاد
❈۷❈
چنین رفتند تا نزدیک کوهی
خجسته پیکری ، فرخ شکوهی
یکی کوه از بلندی آسمان رنگ
ازو خورشید و مه را شیشه بر سنگ
❈۸❈
هزاران چون مجره جویبارش
هزاران جدی و ثور از هر کنارش
به از کهف از شرافت هر شکافش
هزاران قله همچون کوه قافش
❈۹❈
نشیب او به گردون رهنما بود
فرازش را خدا داند کجا بود
در او نسرین گردون بس پریده
ولی بر ذرهاش راهی ندیده
❈۱۰❈
شده با قلعه او سدره همدوش
سپهر از سایهٔ او نیلگون پوش
مدار آسمان پیرامن او
کواکب سنگهای دامن او
❈۱۱❈
به سختی غیر این نتوان ستودش
که تاب تیشه فرهاد بودش
وگر جویی نشان از من کنونش
بود شهرت به کوه بیستونش
❈۱۲❈
اشارت رفت از آن ماه پریزاد
که آن کوه افکند از تیشه فرهاد
مگر کوه وجود کوهکن بود
که او را کوه کندن امر فرمود
❈۱۳❈
که یعنی خویش را از پا درانداز
وزان پس با جمالم عشق میباز
اگر خواهی به وصلم آشنایی
مرا جا در درون جان نمایی
❈۱۴❈
ترا کوهی شدهست این وهم و پندار
مرا خواهی ز راه این کوه بردار
نیم دد تا به کوهم باشد آرام
که در کوه است مأوای دد ودام
❈۱۵❈
مگر باشد به ندرت کوه قافی
کز او سیمرغ را باشد مطافی
وزان پس گفت کز صنعت نمایی
چنان خواهم که بازو بر گشایی
❈۱۶❈
به ضرب تیشه بگشایی ز کهسار
نشیمن گاه را جایی سزاورا
برون آری به تدبیر و به فرهنگ
رواق و منظر و ایوانی از سنگ
❈۱۷❈
به نوک تیشه از صنعت نگاری
تمنای دل شیرین برآری
هر آن صنعت که با خشت و گل آید
ترا از سنگ باید حاصل آید
❈۱۸❈
نمایی در مقرنس هندسی را
فزایی صنعت اقلیدسی را
چنان تمثالها بنمایی از سنگ
که باشد غیرت مانی و ارژنگ
❈۱۹❈
اگر چه دانم این کاریست دشوار
نباشد چون تویی را درخور این کار
ولی در خیل ما حرفی سرایند
که مردان را به سختی آزمایند
کامنت ها