وحشی بافقی:که بر رویم نگاهی کن خدا را به صحبت آشنا کن آشنا را
❈۱❈
که بر رویم نگاهی کن خدا را
به صحبت آشنا کن آشنا را
به بوسی زان لبم بنواز از مهر
مکن پنهان ز رنجوران دوا را
❈۲❈
گدای کوی تو گشتم به شاهی
به خوان وصل خود بنشان گدا را
میان عاشقانم کن سر افراز
بنه تا سر نهم بر پات یارا
❈۳❈
اگر خسرو نیم فرهاد عشقم
که از یاری به سر بردم وفا را
نیم صابر که صبر آرم به هجران
بده کام دلم یا دل خدا را
❈۴❈
غزل را چون به پایان برد فرهاد
به شیرین گفت از هجر تو فریاد
نه تلخ است آنچنان کامم ز هجران
که چون خسرو شکرخایم به دندان
❈۵❈
بده بوسی از آن لعل چو قندم
که تو عیسی دمی من درد مندم
خمار هجر دارم ده شرابم
که از بهر شراب تو کبابم
❈۶❈
دل شیرین به حالش سوخت دردم
به ساقی گفت کو آن ساغر جم
بیا یک دم ز خود آزاد سازم
خراب از عشق چون فرهاد سازم
❈۷❈
شنید و جام پر کرد و به او داد
کشید و داد جامی هم به فرهاد
سوم ساغر چو نوشیدند با هم
به صحبت سخت جوشیدند با هم
❈۸❈
چنین بودند تا شب گشت آن روز
نهان شد چهر مهر عالم افروز
به مغرب شد نهان مهر دل آرا
ز مشرق ماه بدر آمد به بالا
❈۹❈
چو رخ بنهفت خور بنمود کیوان
چراغان شد ز کوکبهای رخشان
پرستاران شیرین راز گفتند
سخنهایی که باید باز گفتند
❈۱۰❈
که امشب را کجا ؟ چون برسر آری ؟
که را با خود به بزم و بستر آری ؟
رود زینجا که و ماند که اینجا ؟
نظر کن تا چه میباید به فردا
کامنت ها