وحشی بافقی:بیا وحشی خموشی تا کی و چند خموشی گر چه به پیش خردمند
❈۱❈
بیا وحشی خموشی تا کی و چند
خموشی گر چه به پیش خردمند
خموشی پرده پوش راز باشد
نه مانند سخن غماز باشد
❈۲❈
چو دل را محرم اسرار کردند
خموشی را امانت دار کردند
بر آن کس کز هنر یکسو نشسته
خموشی رخنهٔ سد عیب بسته
❈۳❈
خموشی بر سخن گر در نبستی
ز آسیب زبان یک سر نرستی
بسا ناگفتنی کز گفتنش مرد
کند هنگامهٔ جان بر بدن سرد
❈۴❈
خموشی پاسبان اهل راز است
از او کبک ایمن از آشوب باز است
نشد خاموش کبک کوهساری
از آن شد طعمهٔ باز شکاری
❈۵❈
اگر توتی زبان میبست در کام
نه خود را در قفس دیدی نه در دام
نه بلبل در قفس باشد ز صیاد
که از فریاد خود باشد به فریاد
❈۶❈
اگر رنج قفس در خواب دیدی
چو بوتیمار سر در پر کشیدی
زبان آدمی با آدمیزاد
کند کاری که با خس میکند باد
❈۷❈
زبان بسیار سر بر باد دادست
زبان سر را عدوی خانه زادست
عدوی خانه خنجر تیز کرده
تو از خصم برون پرهیز کرده
❈۸❈
ولی آنجا که باشد جای گفتار
خموشی آورد سد نقص در کار
اگر بایست دایم بود خاموش
زبان بودی عبث ، بی ماحصل گوش
❈۹❈
زبان و گوش دادت کلک نقاش
که گاهی گوش شو گاهی زبان باش
ز گوشت نفع نبود وز زبان سود
که باشی گوش چون باید زبان بود
❈۱۰❈
نوا پرداز ای مرغ نواساز
که مرغان دگر را رفت آواز
تو اکنون بلبلی این بوستان را
صلای بوستان زن دوستان را
❈۱۱❈
سرود طایران عشق سر کن
نوا تعلیم مرغان سحر کن
تو دستان زن که باشد عالمی گوش
زبانها را سخن گردد فراموش
❈۱۲❈
کتاب عشق بر طاق بلند است
ورای دست هر کوته پسند است
فرو گیر این کتاب از گوشه طاق
که نگشودش کس و فرسودش اوراق
❈۱۳❈
ورق نوساز این دیرین رقم را
ولی نازک تراشی ده قلم را
اگر حرفت نزاکت بار باید
قلم را نازکی بسیار باید
❈۱۴❈
چو مطرب نازکی خواهد در آهنگ
زند مضراب نازک بر رگ چنگ
قلم بردار و نوک خامه کن تیز
به شیرین نغمههای رغبت آمیز
❈۱۵❈
نوای عشق را کن پردهای ساز
که در طاق سپهرش پیچد آواز
فلک هنگامه کن حرف وفا را
برآر از چنگ ناهید این نوا را
❈۱۶❈
حدیث عشق گو کز جمله آن به
ز هر جا قصهٔ آن داستان به
محبت نامهای از خود برون آر
تو خود دانی نمیگویم که چون آر
❈۱۷❈
نموداری ز عشق پاک بازان
بیانش از زبان جان گدازان
زبان جان گدازان آتشین است
چو شمعش آتش اندر آستین است
❈۱۸❈
کسی کش آن زبان در آستین نیست
زبانش هست اما آتشین نیست
حدیث عشق آتشبار باید
زبان آتشین در کار باید
کامنت ها