وحشی بافقی:فسون سازی که این افسون نماید بدینسان بر سر افسانه آید
❈۱❈
فسون سازی که این افسون نماید
بدینسان بر سر افسانه آید
کزین معنی خبر چون یافت منظور
که ناظر شد ز بزم خرمی دور
❈۲❈
دمی از فکر این خالی نمیبود
دلش را میل خوشحالی نمیبود
به شبها سوختی چون شمع تا روز
نبودی یک نفس بیآه جانسوز
❈۳❈
همیشه پا به دامان الم داشت
ز مهجوری سری بر جیب غم داشت
برین میداشت خود را تا زید شاد
ولی هم در زمان میرفتش از یاد
❈۴❈
ترا از یار اگر باریست بر دل
نپنداری کز آن یار است غافل
به استادی نهان میدارد آن بار
وگرنه هست از بارت خبردار
❈۵❈
محبت هرگز از یکسر نباشد
نباشد این کشش تا زو نباشد
نباشد تا کششها از زر ناب
دود کی از پیش بیتاب سیماب
❈۶❈
غم بسیار روزی داشت بر دل
به خاصی چند بیرون شد ز منزل
برای دفع غم شد جانب دشت
به خاصان هر طرف راندی پی گشت
❈۷❈
که گردی ناگهان برخاست از دور
به پیش گرد مرکب راند منظور
برون از گرد آمد کاروانی
فتاده شور از ایشان در جهانی
❈۸❈
حدا گو را حدا از حد گذشته
شتر کف کرده و رقاص گشته
شترهای دو کوهان سبک پا
ز کوهان بر فلک جا داده جوزا
❈۹❈
درای استران را نالهٔ کوس
شترها را دهان زنگ پابوس
ز بانگ اسب در خر پشته خاک
صدای گاو دم رفتی بر افلاک
❈۱۰❈
اساس خسروی دیدند تجار
ز خود کردند اسبان را سبکبار
دعا کردند بر شهزاده منظور
که از روی تو بادا چشم بد دور
❈۱۱❈
به دلخواه تو بادا هر چه خواهی
به فرمان تو از مه تا به ماهی
زمانی در مقام لطف کوشید
از ایشان حال هر جا بازپرسید
❈۱۲❈
قضا را بود این آن کاروانی
که میدادند از ناظر نشانی
جوانی پیش او گردید حاضر
به دستش داد مکتوبی ز ناظر
❈۱۳❈
چو شهزاده سر مکتوب بگشود
برآمد از دماغش بر فلک دود
ز سوز نامهاش در آتش افتاد
ز دست هجر داد بیخودی داد
❈۱۴❈
به ایشان داد رخصت تا گذشتند
به خاصان گفت تا از راه گشتند
به دل سد غم در این اندیشه میبود
که چون خود را رساند پیش او زود
❈۱۵❈
به خود گفتی کز اینها گر شوم دور
که میداند کجا رفتهست منظور
نهم رو در بیابان از پی او
روم چندان که این دولت دهد رو
❈۱۶❈
به فکر کار خود بسیار کوشید
چنین با خویش آخر مصلحت دید
که رخش عزم سوی شهر تازد
به سوز هجر روزی چند سازد
❈۱۷❈
پس آنگه افکند طرح شکاری
بود کز پیش بتوان برد کاری
چو دید این مصلحت با خود در این کار
جهاند از جا سمند باد رفتار
❈۱۸❈
به سوی شهر از آنجا بارگی راند
قدم در گوشه بیچارگی ماند
به فکر اینکه گیرد چارهای پیش
نهد پا در پی آواره خویش
کامنت ها