وحشی بافقی:ز ره پیمای این صحرای دلگیر به کوه افتد چنین آواز زنجیر
❈۱❈
ز ره پیمای این صحرای دلگیر
به کوه افتد چنین آواز زنجیر
که بود اندر کنار مصر کوهی
نه کوهی سرفراز با شکوهی
❈۲❈
به خون‌ریز اسیران پافشرده
به بالای سر از کین تیغ برده
به کین دردمندانش کمر سخت
ز سنگ او شکسته شیشهٔ بخت
❈۳❈
ز خاک او ز راه سیل شد چاک
در او شد سینه‌چاکی هرطرف چاک
در او هر پاره سنگ از هر کناری
شده لوح مزار خاکساری
❈۴❈
ز داغ بی‌دلانش لاله محزون
به خاکستر نهاده روی پرخون
پلنگش را تن از سوز اسیران
به داغ کهنه و نوگشته پنهان
❈۵❈
ز طرف خشک رودش خنجر خار
چو دندان از لب اژدر نمودار
در آن کوه مصیبت بود غاری
بسان گور جای تنگ و تاری
❈۶❈
پر از درد و بلا ماتم سرایی
دهان از هم گشوده اژدهایی
ز تار عنکبوتش در مرتب
ز دم زلفین آن در کرده عقرب
❈۷❈
درونش چون درون زشت خویان
غم افزا چون وصال تیره رویان
در او افکنده فرش از جلوه خود مار
ز تار عنکبوتش نقش دیوار
❈۸❈
ز طرف نیل آن صحرا نشیمن
در آن کوه مصیبت ساخت مسکن
در آن غار بلا انداخت خود را
به کام اژدها انداخت خود را
❈۹❈
ز دلتنگی در آن غمخانهٔ تنگ
سرود بینوایی کرد آهنگ
که در چنگ بلا تا چند باشم
به زنجیر الم پابند باشم
❈۱۰❈
مرا گویی خدا از بهر غم ساخت
برای بند و زندان الم ساخت
مگر چون چرخ عرض خیل غم داد
مرا سلطانی ملک الم داد
❈۱۱❈
به ملک غم اگر نه شهریارم
ز مو بر سر چه چتراست اینکه دارم
منم چون موی خود گردیده باریک
چو شام تار روزم گشته تاریک
❈۱۲❈
به بند بی‌کسی دایم گرفتار
بسان عنکبوتم رو به دیوار
چنین تا چند از غم زار باشم
بدینسان روی بر دیوار باشم
❈۱۳❈
چو پر دلگیر می‌گردید از غار
قدم می‌ماند بر دامان کهسار
فغان کردی ز بار کوه اندوه
فکندی های‌های گریه در کوه
❈۱۴❈
چو یکچندی شد آن وادی مقامش
چو مجنون دام و دد گردید رامش
چو کردی جا در آن غار غم افزا
گرفتندی به دورش وحشیان جا
❈۱۵❈
کند تا بزمگاهش را منور
چراغ از چشم خود می‌کرد اژدر
زدی دم بر زمین شیر پر آشوب
مقامش را ز دم می‌کرد جاروب
❈۱۶❈
منقش متکایش یوز می‌شد
پلنگش بستر گلدوز می‌شد
ز غم یکدم نمی‌شد آرمیده
به چشم آهوان می‌دوخت دیده
❈۱۷❈
به یاد چشم او فریاد می‌کرد
ز مردم داری او یاد می‌کرد
کامنت ها