وحشی بافقی:عروس نظم را جویای این بکر چنین شد خواستگار از حجلهٔ فکر
❈۱❈
عروس نظم را جویای این بکر
چنین شد خواستگار از حجلهٔ فکر
که چون خسرو از آن دشت فرحبخش
به عزم شهر راند از جای خود رخش
❈۲❈
شبی دستور را سوی حرم خواند
به آن جایی که دستور است بنشاند
پس آنگه گفت او را کای خردکیش
به دانایی ز هر صاحب خرد پیش
❈۳❈
بر آنم تا نهال نوبر خویش
گل نورستهٔ جان پرور خویش
سهی سرو ریاض کامکاری
گل بستان فروز نامداری
❈۴❈
فروزان شمع بزم آرای عصمت
در یکدانهٔ دریای عصمت
ببندم عقد با شهزاده منظور
چه میگویی در این اندیشه دستور
❈۵❈
وزیر از گنج عصمت شد گهر سنج
زبان را کرد مفتاح در گنج
کهای رایت خرد را درةالتاج
به عقلت رأی دور اندیش محتاج
❈۶❈
نکو اندیشهای فرخنده راییست
عجب تدبیر و رای دلگشاییست
از او بهتر نمییابم در این کار
اگر واقع شودخوبست بسیار
❈۷❈
اشارت کرد شه تا رفت دستور
بیان فرمود حرف او به منظور
جوابش داد منظور خردمند
که ای بگسسته دانش از تو پیوند
❈۸❈
منم شه را کم از خدام درگاه
چه حد بنده و دامادی شاه
قبولم گر کند شه در غلامی
زنم در دهر کوس نیکنامی
❈۹❈
بگو باشد که صاحب اختیاری
چه گویم اختیار بنده داری
زند اقبال من بر چرخ خرگاه
شوم گر قابل دامادی شاه
❈۱۰❈
به نزد پادشه جا کرد دستور
بگفت آنها که با او گفت منظور
از آن گفتار خسرو شاد گردید
دلش از بند غم آزاد گردید
❈۱۱❈
قضا را بود فصل نوبهاران
ز ابر نوبهاری ژاله باران
نسیم صبحدم در مشکباری
معطر جان ز باد نوبهاری
❈۱۲❈
هزاران مرغ هر سو نغمه پرداز
جهان پر صیت مرغان خوش آواز
به سوسن از هوا شبنم فتاده
شده هر برگ تیغی آب داده
❈۱۳❈
عروس گل نقاب از رخ گشوده
رخ از زنگار گون برقع نموده
صبا بر غنچه کسوت پاره کرده
برون افتاده راز گل ز پرده
❈۱۴❈
بنفشه هر نفس در مشک ریزی
صبا هر جا شده در مشک بیزی
تو گفتی زال شاخ مشک بید است
که او در کودکی مویش سفید است
❈۱۵❈
عیان چون پای مرغابی ز هر سوی
نهال سرخ بیدی بر لب جوی
ز باران بهاری سبزه خرم
دماغ غنچه و گلتر ز شبنم
❈۱۶❈
بنفشه زان در آب انداخت قلاب
که ماهیبد ز عکس بید در آب
به تارک نارون را زان سپر بود
که از سنگ تگرگش بیم سر بود
❈۱۷❈
به سوی ارغوان چون دیده بگشاد
شکوفه بر زمین از خنده افتاد
بلی بیخنده آن کس چون نشیند
که بر هندوی گلگون جامه بیند
❈۱۸❈
ز شاخ سبز گر گل شد گرانبار
عیان قوس قزح را سد نمودار
دهد تا آب تیغ کوهساران
نمد آورد میغ نوبهاران
❈۱۹❈
دمیده سبزه هر سو از دل سنگ
نهان گردیده تیغ کوه در زنگ
درخت گل ز فیض باد نوروز
به رنگ سبزه خرگاهیست گلدوز
❈۲۰❈
نهال بید شد در پوستین گم
درخت یاسمین پوشید قاقم
به عزم جشن زد شاه جوانبخت
به روی سبزه چون گل زر نشان تخت
❈۲۱❈
سرافرازان لشکر سرکشیدند
به پای تخت خاصان آرمیدند
به پیش تخت خود منظور را خواند
به پهلوی خودش بر تخت بنشاند
❈۲۲❈
چو جا بر جای خود خلق آرمیدند
به مجلس خادمان خوانهاکشیدند
نه خوانی بوستان دلگشایی
به غایت دلنشین بستان سرایی
❈۲۳❈
دراو هر گرد خوانی آسمانی
بر او اطباق سیمین کهکشانی
سماطش گسترانیده سحابی
براو هر نان گرمی آفتابی
❈۲۴❈
درخت صحن او فردوس کردار
ز الوان میوهها گردیده پربار
چو خوانسالار بیرون برد خوان را
ز می شد سرگران رطل گران را
❈۲۵❈
خضر گردید مینای میناب
ز جوی زندگانی گشته پر آب
حریفان سرخوش از جام پیایی
سر ساغر گران گردیده از می
❈۲۶❈
صراحی لب نهاده بر لب جام
گرفته جام از لعل لبش کام
ز میناها فروغ آب انگور
چنان کز نخل موسا آتش طور
❈۲۷❈
کشیده آتش از مینا زبانه
فکنده جام را آتش به خانه
رخ ساقی ز می گردیده گلرنگ
چو بلبل کرده مطرب ناله آهنگ
❈۲۸❈
ز هر سو مطربی در نغمه سازی
به زلف چنگ کردی دست یازی
هوای لعل مطرب در سر نی
شده دمساز فریاد پیاپی
❈۲۹❈
ز دف در بزمگاه افتاده آواز
ز دست مطربان مجلس فغان ساز
نواسازان نوا کردند آهنگ
سخن در پرده قانون گفت با چنگ
❈۳۰❈
فتاد از مطربان خوش ترانه
به عالم نغمهٔ چنگ و چغانه
اشارت کرد شاه هفت کشور
که تا بستند عقد آن دو گوهر
❈۳۱❈
عروس خور چو شد زین حجله بیرون
به گوهر داد زیب حجله گردون
به سوی حجله شد منظور خوشحال
به مقصودش عروس جاه و اقبال
❈۳۲❈
در آمد در بهشت بیقصوری
در او از هر طرف در جلوه حوری
نظر چون کرد دید از دور تختی
به روی تخت حور نیک بختی
❈۳۳❈
ز باغ دلبری قدش نهالی
رخش از گلشن جنت مثالی
به اوج دلبری ماهی نشسته
به دور مه ز گوهر هاله بسته
❈۳۴❈
از او خوبی گرفته غایت اوج
محیط حسن را ابروی او موج
سپاه غمزهٔ او تاجداران
صف مژگان او خنجر گذاران
❈۳۵❈
دو چشم او دو هندوی سیه دل
گرفته گوشهٔ میخانه منزل
لب لعلش حیات جاودانی
به وصلش تشنه آب زندگانی
❈۳۶❈
به تنگی ز آن دهان ذره مقدار
نفس راه گذر میدید دشوار
به خوان حسن بهر قوت جانها
ز دندان و لب او شیر و خرما
❈۳۷❈
چو گستردی بساط عشوه سازی
به رخ از مهر و مه میبرد بازی
به روی تخت جا در پهلویش ساخت
چو طوقش دستها در گردن انداخت
❈۳۸❈
چو خلوتخانه خالی شد ز اغیار
نیاز و ناز را شد گرم بازار
گهی این دست آنرا بوسه دادی
گهی آن سر به پای این نهادی
❈۳۹❈
دمی این نار او چیدی به دستان
دمی آن سیب این کندی به دندان
به سوی باغ شد منظور مایل
شکفت از شوق باغش غنچه سان دل
❈۴۰❈
خدنگش کرد صید اندازی آهنگ
ز خون صید پیکان گشت گلرنگ
به سوی گنج دزدی راه پیمود
به سوزن قفل را از گنج بگشود
❈۴۱❈
به گردابی درون شد ماهی سیم
الف پیوسته شد با حلقهٔ میم
چکید از شاخ مرجان لؤلؤ تر
لبالب گشت درج از لعل و گوهر
❈۴۲❈
هوا داری ز بزمی دور گردید
سرشک از دیدهٔ نمناک بارید
نخستین گشت گلگون عرق بار
ز میدان چون برون شد رفت از کار
❈۴۳❈
سحر چون گشت منظور نکو نام
ز خلوتخانه آمد سوی حمام
طلب فرمود ناظر را سوی خویش
به دمسازی نشاندش پهلوی خویش
❈۴۴❈
ز هر جاکرد با ناظر حکایت
به جا آورد لطف بینهایت
غرض این داشت آن سروگل اندام
گهی از خانه گر بیرون زدی گام
❈۴۵❈
که با ناظر درآید از در لطف
نظر بر وی گشاید از سر لطف
هزاران جان فدای دلربائی
که تا بخشد نوای بینوایی
❈۴۶❈
طریق دوستاری آورد پیش
کند قطع نظر از شادی خویش
کامنت ها