سلطان ولد:کار دنیا بود یقین بازی ناسزائی اگر بوی سازی
❈۱❈
کار دنیا بود یقین بازی
ناسزائی اگر بوی سازی
در نبی نام اوست لهو لعب
غیر طاعات و خیر سهو و کعب
❈۲❈
زینتش گفت باز درپی آن
که ز خود نیست او لطیف و جوان
همچو یک پیر کو بارایش
خویش زیبا کند بالایش
❈۳❈
سرخ و اسپید مالد اندر رو
تا نماید رخش بدان نیکو
زینت عاریه بخود بربست
تا بدان مردم افکند درشست
❈۴❈
گفت در سورۀ دگر زین
نیک دریاب اگر توئی دین
شهوات جهان شد از تزیین
خوب پیش تو لیک نیک ببین
❈۵❈
که بر او عاریه است آن زینت
بهر قلبش فدا مکن دینت
او گر از خویش خوب و خوش بودی
هیچ حق زین نفرمودی
❈۶❈
ماش آراستیم و خوب شده است
وین پی امتحان نیک و بد است
ساحره است این عجوزۀ مکار
مکر او را نه حد بود نه شمار
❈۷❈
دستمان را بمکر و دستان بست
در جهان کم کسی ز دامش رست
برنیائی بوی بقوت و زور
نرهی زو مگر که اندر گور
❈۸❈
ناله کن زود در خدای گریز
تو مگو ممکن است از او پرهیز
من بر آبم بوی بحیله و مکر
شود از من خراب او را و کر
❈۹❈
چرب و شیرین ز خوان او نخورم
دست را سوی کاسه اش نبرم
نکند سودت این اگر صد سال
سر زنی او کند ترا پامال
❈۱۰❈
مدد از حق رسد مگر که رهی
وز چنین چاه پ ر بلا بجهی
زور را ترک گوی و زاری کن
چارۀ او بعون باری کن
❈۱۱❈
تا ز چنگش خدات برهاند
وز چنین خندقیت بجهاند
گرچه اینرو دهد ترا یاری
پاس دار و گذر ز اغیاری
❈۱۲❈
جهد را هم از او بدان نه زخویش
تا نمانی پس و برانی پیش
جهد دانی چرات داد خدا
زانکه بی جهد کس ندید او را
❈۱۳❈
کامنت ها