سلطان ولد:مصطفی گفت هر که کرد یقین که رسد ترک را عوض در حین
❈۱❈
مصطفی گفت هر که کرد یقین
که رسد ترک را عوض در حین
جود کردن بر او شود آسان
چون عوض میبرد دو صد چندان
❈۲❈
نی هر آن کس که دانه میکارد
دانه ز انبار خویش می آرد
در زمینش همیفشاند خوش
تا یکی را عوض برد ده و شش
❈۳❈
هرگه منعش کند از آن کشتن
گوید او هست جهل از این گشتن
من ز یک دانه شست بردارم
کی از این کار دست بردارم
❈۴❈
اینچنین پند بند کار من است
عکس این گوید آنکه یار من است
دوست کی گویدم که تخم مکار
دشمن این را بگوید و مکار
❈۵❈
دشمنی را بهل مکن منعم
از چه رو میکنی از این دفعم
چونکه او را عوض شده است یقین
دانه بی ترس افکند بزمین
❈۶❈
وعدۀ حق شدت اگر باور
که سری را عوض دهد صد سر
پس چرا بر سرت همیلرزی
مذهب عاشقان نمیورزی
❈۷❈
هرچه داری فدا چرا نکنی
روز و شب روی با خدا نکنی
هرکه او ترک کرد هستی را
نیستی را گزید و پستی را
❈۸❈
هستئی یافت از خدا سرمد
گشت یک قطره اش یم بیحد
خودئی کان شود فدای خدا
منگر از خداش دور و جدا
❈۹❈
قطره ای کاندرون بحر رود
محو گردد ز خویش و بحر شود
آنکه قادر بود که گردد شاه
از چه رو باشد او یکی ز سپاه
❈۱۰❈
همه را چون همیتواند برد
از چه اندک بود چو کودک خرد
کامنت ها