سلطان ولد:زان باحمد خطاب شد لولاک که برای تو ساختیم افلاک
❈۱❈
زان باحمد خطاب شد لولاک
که برای تو ساختیم افلاک
ور نبودی مراد صورت تو
نشدی آفریده یک سر مو
❈۲❈
نی ملایک بدی و نی انسان
نی جماد و نبات و نی حیوان
انبیا جمله همچو چاووشان
از تو با خلق داده اند نشان
❈۳❈
که پی ما همیرسد سلطان
چشم دارید مقدمش را هان
همه را اوست دستگیر و پناه
هرچه او خواهد آن کند اللّه
❈۴❈
نی که از امر او قمر بشکافت
هم دل سخت چون حجر بشکافت
گشت حکمت از او چو چشمه روان
تا از آن آب خورد عقل و روان
❈۵❈
سنگ ریزه نه در کف بوجهل
نام احمد ببرد پیدا سهل
گفت نام خدا و احمد را
تا که برداشت پرده و سد را
❈۶❈
لا اله بگفت و الا اللّه
که رسولی و خلق را توپناه
نی که تنها بجیش عالم زد
عالم حکم و کفر بر هم زد
❈۷❈
صد هزاران عجایب دیگر
که در آدم یگان یگان بشمر
عاجز آئی تو از شنیدن آن
چون ندارد صفات او پایان
❈۸❈
سر حق اند انبیای امین
سر بود در درون شخص گزین
نی خلاصه درون دل سراست
نی که مقصود از عمل براست
❈۹❈
هر کس از سر خویش فخر آرد
زان سبب در درون نهان دارد
سر چو شاه است باقیان لشکر
از دل و روح گیر و از پیکر
❈۱۰❈
همه زو زنده اند و پر ز ثمار
اندرین باغ و بوستان اشجار
هر کس از سر خود بود سرمست
سر دل نی بلند باشد و پست
❈۱۱❈
صورت است این بلندی و پستی
زین دو بگذر از ان می ارمستی
دو نگنجد بدان در این وحدت
زحمتی نیست در یم رحمت
❈۱۲❈
اندرآ در یمش که یک بینی
چونکه در دین روی همه دینی
از خدا گ و مگو ز غیر خدا
چو ن نئی زو بهیچ نوع جدا
❈۱۳❈
چشمها باز کن ممان احول
گرچه پر است در جهان احول
تو از ایشان مباش و یک سو شو
پی جمع صفا ز جان میرو
❈۱۴❈
تا ببینی جهان ن و هر دم
از ورای جهان شادی و غم
غم و شادی بهم چو ضدانند
هر دو باقی از آن نمیمانند
❈۱۵❈
چون غم آید فنا شود شادی
کی رود بنده راه آزادی
هرچه را ضد بود بقا نبود
ضد ار ضد بدان که نیست شود
❈۱۶❈
نی که از رنج میرود راحت
نی که قفل است ضد مفتاح ت
نی ز مفتاح یافت قفل گشاد
گشت از وی خراب و بی بنیاد
❈۱۷❈
نی که شد نیست از ممات حیات
صح ت ت رفت چون رسید عنات
نی چو باران رسید گرد نماند
نی چو درمان رسید درد نماند
❈۱۸❈
هست این را هزار گونه نظیر
اینقدر بس بود بعقل خبیر
یک اشارات بس است عاقل را
نکند سود شرح غافل را
❈۱۹❈
نی که فرموده است در قرآن
شرح این راحق ار شوی جویان
نبود شمس و زمهریر بحشر
کی بگن ج د دو ضد اندر نشر
❈۲۰❈
چون قیامت یقین جهان بقاست
ضد نگنجد چو ضد ز ضد فناست
لاجرم نبود اندر او سرما
هم نبینند اندر او گرما
❈۲۱❈
که ز گرما همیرود سرما
هم ز سرما همیرود گرما
در قیامت بدان نگنجد این
کی بقا را بود فناش قرین
❈۲۲❈
درقیامت فنا ندارد راه
ملک باقی است مالکش اللّه
اینچنین شرح کرد در قرآن
مالک یوم دین منم یزدان
❈۲۳❈
گردد آن روز سرها پیدا
نیک والا و بد شود رسوا
هر که خوب است می نگردد زشت
دائماً باشدش مقام بهشت
❈۲۴❈
راه مردان و رای نیک و بداست
بی قدمشان سفر ز خود بخود است
همچو بحر محیط بیحداند
لیک پنهان ز جسم چون س داند
❈۲۵❈
منگر در جسوم ظاهرشان
بنگر در روان طاهرشان
تا که از جانشان شوی زنده
بی فنا و زوال پاینده
❈۲۶❈
ای خنک آنکه دید ایشان را
خویش را ترک کرد و خویشان را
عشق ایشان گزید در دو سرا
گشت فارغ ز زیر و از بالا
❈۲۷❈
ر فت مانند نوح در یم روح
درگذشت از غدو ز امس و صبوح
خور خود را بدید اندر خود
بر او بعد از آن چه نیک و چه بد
❈۲۸❈
از نقوش جهان جهید و رهید
سوی آن سو که نقش نیست رسید
روی معشوق را که نیست پدید
بی تن و جان و بی دودیده بدید
❈۲۹❈
سر زد از هجر سوی بحر وصال
یافت در وصل صد هزار نوال
خویش را دید بحر بی پایان
رسته از جسم و گشته مطلق جان
❈۳۰❈
در رهی کاندر او بود بختت
میکشی آن طرف ز جان رختت
زانکه آن سو چو سود خود بینی
بر همه سویهاش بگزینی
❈۳۱❈
صحبت من ز جان و دل بگزین
تا شوی با خبر ز عالم دین
جان چگویم که سر جانانم
هرکش آن هست داند این کانم
❈۳۲❈
منم آن دلبری که میجوئی
بهر او سو بسو همیپوئی
کامنت ها