گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

سلطان ولد:هر چه اندر جهان خوشت آید تن و جانت از آن بیاساید

❈۱❈
هر چه اندر جهان خوشت آید تن و جانت از آن بیاساید
آن خوشیها همه منم هشدار نقش بگذارو رو بمعنی آر
❈۲❈
کان همه صورت اند و من جانم در درونشان چو مهر رخشانم
لطف اجسام نی که از جان است نی که خاک از وجود زرکان است
❈۳❈
همگان عاشق اند بر نورم گرچه اندر نقوش مستورم
همگان غیر من نمیجویند همگان سوی من همیپویند
❈۴❈
غیر من نیست هیچ در خورشان هوس من پر است در سرشان
همه ذرات آسمان و زمین از بدو نیک و سرد و گرم یقین
❈۵❈
ساجدان منند و ذکر کنان روز و شب جمله از دل و از جان
زانکه نور حقم درین سایه هست سودم از او و سرمایه
❈۶❈
نشدم هیچ من جدا ز خدا همچو موجم بجوش از آن دریا
دوئیی نیست آشکار و نهان بی حجابی یقین شد ستم آن
❈۷❈
گر ز صد کوزه آب جوی خوری یک بود آنهمه بلطف و تری
آب هر کوزه گر بگوید این که منم تشنه را دوای گزین
❈۸❈
سخنش را قبول کن از جان زانکه عطشان شود از او ریان
آب در هیچ کوزه ‌ ای نرود تا که اول ز جو جدا نشود
❈۹❈
گرچه از جوی گشته است جدا آب شیرین صاف جان افزا
لیک آن خاصیت که داشت در اوست گرچه از جو برون درون سبوست
❈۱۰❈
با وجود فراق آن دعوی نیست کژ راست است در معنی
پس چنان آب را که نیست جدا هیچ وقتی زلجۀ دریا
❈۱۱❈
هست قایم بدو چو نور بخور نیست غایب از او چو عقل از سر
برسد گر بگوید این که مرا میکند سجده خلق ارض و سما
❈۱۲❈
هیچ عاقل نگفت هست جدا نور پاک خدا زذات خدا
اینچنین نور را مگوی دگر خالقت اوست نه بپایش سر
❈۱۳❈
تا سرت را ببخشد او سری عوض هر برت دهد بری

فایل صوتی ولدنامه بخش ۱۱۲ - در بیان آنکه هر که ولی خداست راستین او را خودی نماند و پیش از مرگ ضروری که آن مرگ بیخبران و عوام است پیش عظمت خدای تعالی مرد و تمام نیست گشت، بامر موتوا قبل ان تموتوا از خدا هست شد زندگی یافت، اینچنین ذاتی نمیرد و تا ابد باقی باشد زیرا هستی مردارش در نمکلان وصال پاک گشت و سر بسر نمک شد همه عالم مرید چنین شیخ باشند اگر دانند و اگر ندانند زیرا خوشیهای عالم همه از پرتو اوست. همچنانکه زراندود هم از کان زر باشد هر که بزر اندود روی آرد از زرروی نگردانیده است بلکه روز و شب روی بزر دارد و ساجد و عابد زر است لیکن زر اینجا مستعار است عاقبت نخواهد ماندن پس خدای را بوجهی بندگی میکند که بخدا نرسد. بر این تقدیر معلوم میشود که همه عالم مرید شیخ‌اند و بهر سوی که رو میکند بشیخ رو میکنند و شیخ را میپرستند الا خبر ندارند.

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها