سلطان ولد:نوش شهوت بدان که پر نیش است مرهمش سر بسر همه ریش است
❈۱❈
نوش شهوت بدان که پر نیش است
مرهمش سر بسر همه ریش است
لذت و ذوق این جهان نار است
مینماید چو گل ولی خار است
❈۲❈
هچو دام است و دانه این عالم
زیر هر شادیش نهان صد غم
پی دانه چو مرغ اندر دام
گر نهی گام بکشدت ناکام
❈۳❈
خوبی این جهان فریبنده است
زان سبب کافرش ز جان بنده است
هر کرا عقل عاقبت بین است
زو گریزش همیشه آئین است
❈۴❈
ترک حالی گزید بهر م ال
مال بگذاشت از برای منال
خنک آنکس که رنج در دنیا
میکشد بهر راحت عقبی
❈۵❈
ذوق دنیا کشنده همچو وباست
غم و شادی او نثار هباست
جد و هزلش ز فایده خالی است
همچو ماضیش دان چه گر حالی است
❈۶❈
عمر کان نیست با خدا مصروف
ضایع است آخرت شود مکشوف
گرچه دادی ز دست از غفلت
فوت گشت از تو آنچنان دولت
❈۷❈
گر در آن عمر طاعتت بودی
بهر عقبی زراعتت بودی
گشتئی ز اغنیا بگاه نشور
در بهشت اندرون خوش و مسرور
❈۸❈
نی روایت ز شاه مغفرت است
کاین جهان کشتزار آخرت است
هرچه امروز کاشتی فردا
از بد و نیک بدروی آنجا
❈۹❈
چون نکشتی چه بد روی ای ضال
بعد مرگت چگونه باشد حال
چون کند روز حشر عرض احوال
چه جوابت بود بوقت سؤال
❈۱۰❈
بد عمل را بود عذاب جزا
تا ابد دوزخش شود مأوی
صالحی کو نماز و طاعت کشت
بود او را مقام صدر بهشت
❈۱۱❈
وانکه او مرد از خودی اینجا
زین دو بیرون بود مقام او را
فارغ از دوزخ و بهشت بود
آن حق است و هم بحق گرود
❈۱۲❈
بی سر و پای سوی حق پوید
چون از او غیر او نمیجوید
بندگان را بود ز شاه ادرار
سرکشان را چو دزد باشد دار
❈۱۳❈
بنده چون مرد از خود ای آگاه
تا ابد زنده باشد او از شاه
در نمکسار چون فتاد بشر
شد نمک رست او ز خیر و ز شر
❈۱۴❈
اندر او یک رگ از خودیش نماید
نیکیش رفت و هم بدیش نماند
از قدم تا بفرق گشت نمک
گر ز من نیست باورت ت ر نمک
❈۱۵❈
مات من نفسه و منه نبت
ما سوی حبه مضی و کبت
اثر الامر ابدل المأمور
کیف یبقی الظلام عند النور
❈۱۶❈
اثر الامر ابدل العدما
منه ابدی الوجود والامما
امره هکذا علی الموجود
ینتفی وفق ما هو الموعود
❈۱۷❈
لهب الصد منذ احرقنی
غیر وجه الحبیب فی فنی
انامت و وجهه باقی
هو بعدی لنفسه ساقی
❈۱۸❈
لیس فی الدار غیره دیار
ما یری من وجوده آثار
هکذا الواصلون فی المعنی
منهم الحق یدعی الدعوی
❈۱۹❈
همچنین اولیا در آن دریا
پاک گشتند جمله از من و ما
دان که جان است قابل تبدیل
زیت شد قوت نور در قندیل
❈۲۰❈
قابل وحی جان بود نی تن
پیش بحرش سبوی تن بشکن
شاد آن کس که روی جان را دید
از تن دشمن مرید برید
❈۲۱❈
یافت خود را و دید کو جان است
تن چو حیوان برای قربان است
هر که کردش بامر حق قربان
وحی او گشت بیگمان قرآن
❈۲۲❈
هر که تن را نکشت تن کشدش
سوی دوزخ چو کافران کشدش
چون تو جانی چرا ز تن گوئی
هر دم از چه مراد او جوئی
❈۲۳❈
چرب و شیرین نهی بپیش عدو
تا شود همچو خرس آن سگ خو
یار خود را بیک جوی نخری
یار را ده طعام اگر نه خری
❈۲۴❈
یار را حکمت است و علم طعام
غیر آن پیش اوست دانه و دام
قوت هر چیز جنس او باید
تا از آن قوت قوت افزاید
❈۲۵❈
از تن و از غذای تن بگذر
چون که جانی غذای جان میخور
آب صافی مگو سبویم من
می نابی مگو کدویم من
❈۲۶❈
عشقبازی بدوست کن نه بپوست
هر که معکوس کرد کافر اوست
هر که با اصل رفت اصلش دان
تن کجا ره برد بعالم جان
❈۲۷❈
جان ز پاکی است سوی پاک رود
تن چو خاکی است هم بخاک رود
فرع هر چیز سوی اصل رود
تن خر چون مسیح جان نشود
❈۲۸❈
لایق زر زر است نی مس دون
شو ملک تا روی تو بر گردون
دیو را نیست راه سوی فلک
مگر آن کو گرفت خوی ملک
❈۲۹❈
پاک شو تا روی بر پاکان
منشین در حدث چو بیباکان
کامنت ها