سلطان ولد:همه اجرام کون گشته حجاب بر اعادی حق نه بر احباب
❈۱❈
همه اجرام کون گشته حجاب
بر اعادی حق نه بر احباب
نقش غیب اند این نقوش و صور
پیش آن کس که اوست اهل نظر
❈۲❈
پیش آنها که رد و کور دل اند
مانده اندر جهان آب و گل اند
غیب را این صور نکرد پدید
دیده شان یک نشان ز غیب ندید
❈۳❈
نیل نی آب بود بر سبطی
خون همیشد ز خشم بر قبطی
همچو شخصی که خوش بود با یار
ترش گردد ز دیدن اغیار
❈۴❈
نی که سرهنگ از بر سلطان
چون بکاری رود بنزد کسان
گر بود شاه ازان کسان خشنود
اندر آید بپیششان بسجود
❈۵❈
صد تواضع کند بر ایشان
از سر مهر و لطف چون خویشان
ور بود شاه از آن گره خشمگین
شود او نیز پر ز بغض و ز کین
❈۶❈
تشنۀ خونشان چو گرگ شود
پیش ایشان بتیغ و گرز رود
همه اجزای آسمان و زمین
از کم و بیش و از غریز و مهین
❈۷❈
پیش حق اند همچو سرهنگان
همه از جان ودل بحق نگران
تا بهر کس چگونه است خدا
با که دارد جفا و با که وفا
❈۸❈
همگان همچنان شوند بوی
بر یکی نوبهار و بر یک دی
بر یکی ز هر و بر یکی پا ز هر
بر یکی لطف و بر یکی همه قهر
❈۹❈
بر یکی نار و بر یکی همه نور
بر یکی دیو و بر یکی همه حور
همچو شخصی است گوئیا آن حی
آفرینش چو سایه اش در پی
❈۱۰❈
سایه از خود کجا شود جنبان
جنبش سایه راز شخ ص بدان
با تو بیگانه زان بود عالم
که نئی از خواص چون آدم
❈۱۱❈
از تو بیگانه گشته است خدا
زان سبب معرض اند ارض و سما
از که و دشت و نهر میترسی
خائنی زان ز قهر میترسی
❈۱۲❈
نی که در غار مار پیش رسول
گشت زائر که تا شود مقبول
نی سلیمان ز مورچه بشنید
چون بنزدیک لانه شان برسید
❈۱۳❈
که بموران حذر همی فرمود
از سم اسب شاه و خیل جنود
بانگ حنانه نیز معروف است
که بنالید ازفراق و بخست
❈۱۴❈
پیش از این قصۀ ستون گفتم
تا چسان گشت او و چون گفتم
سنگ ریزه نه در کف بوجهل
شد نبی را مقر چو مردم اهل
❈۱۵❈
بانگ هر سنگ از کفش بشنید
خوش و بیگانه و مرید و مرید
هم همان شب مه دو هفته شکافت
چون از احمد اشارتی دریافت
❈۱۶❈
نی عصا مار شد بدست کلیم
نی ز اصحاب گشت کلب علیم
نی زمین همچو لقمه قارون را
ز امر موسی بخورد آن دون را
❈۱۷❈
گشت آتش خلیل را گلشن
بر همه تیغ بد بر او جوشن
مثل این معجزات در قرآن
ذکر کرده است گونه گون یزدان
❈۱۸❈
ذره های زمین و هفت سما
همه هستند بندگان خدا
دائماً در رضای حق کوشند
بر عدو همچو شیر بخروشند
❈۱۹❈
بر ولی نرم چون عذاب شوند
بر عدو چون سقر عذاب شوند
رو رضای خدا بدست آور
تا شوندت ز جان ودل چاکر
❈۲۰❈
همه گردند با تو یار و ندیم
نبود از پلنگ و شیرت بیم
هر که ترسد ز حق از او ترسند
آفرینش همه ز پست وبلند
❈۲۱❈
چون کسی را خدا شود یارش
کی گزندی رسد ز اغیارش
شیر مرکب شود ز خوف او را
سر نهد چون ببیند آن رو را
❈۲۲❈
چون عنایت بود بوی همراه
نی خطائی رساندش نه تباه
هر که گردد گزیدۀ اللّه
شود او را مطیع بنده و شاه
❈۲۳❈
خایفان را امان بود ز خدا
ایمنان راست خوف و رنج و بلا
کامنت ها