سلطان ولد:از خدا جز ولی کجا ترسد مورکی کی ز اژدها ترسد
❈۱❈
از خدا جز ولی کجا ترسد
مورکی کی ز اژدها ترسد
نرود موش پیش گربه دلیر
لیک بی ترس میرود بر شیر
❈۲❈
لایق گربه است موش پلید
نکند قصد موش شیر عنید
خوف خلقان ز شحنه و عسس است
آنکه ترسد ز حق غریب کس است
❈۳❈
هیچ گوساله ترسد از مردم
یا رضیعی ز مار و از کژدم
هر کرا عقل بیش خوفش بیش
پیش نادان یکی است مرهم و ریش
❈۴❈
خوف و دهشت وظیفۀ خرد است
بیخرد بیخبر ز نیک و بد است
عقل باید که تا کند تمییز
فرق داند میان خوار و عزیز
❈۵❈
باز تمییز عقل نیست تمام
زانکه بی درد عقل باشد خام
عقل با درد چون قرین گردد
بعد از آن رأی او متین گردد
❈۶❈
عقل بی درد رهبر دنیاست
چون رسد درد حیدر عقبی است
عقل را درد بخشد آن دیده
که گزیند ره پسندیده
❈۷❈
دائماً با خدا شود مشغول
می نگردد قرین نفس فضول
همت پست او شود عالی
نهر اسد ز شاه و از والی
❈۸❈
بر سر چرخ با ملک تا زد
هر نفس رایت نو افرازد
مصحف عشق را ز جان خواند
کی کند فهم آنچه او داند
❈۹❈
مالک ملک جاودان گردد
در مکان شاه لامکان گردد
این شود بلکه صد چنین ای جان
نشود حال او بشرح بیان
❈۱۰❈
کی کند کفک بحر را پیدا
چونکه پرده است آب صافی را
مرغ آبی نخواهد الا آب
زانکه باشد ورا ز خاک عذاب
❈۱۱❈
بستر ماهیان از آب بود
آبشان نقل و هم شراب بود
غیر آب ار شکر بود بجهان
زهر باشد یقین بر ایشان
❈۱۲❈
اولیا ماهی اند و حق دریا
دائماً بحرشان بود مأوی
غیر دریا بنزد ایشان لاست
ب حر لاشان مقدم در الاست
❈۱۳❈
کامنت ها