سلطان ولد:گر بدی نور اولیا پیدا آسمان و زمین شدی رسوا
❈۱❈
گر بدی نور اولیا پیدا
آسمان و زمین شدی رسوا
بنمودی عظیم خرد و حقیر
همچو موئی میان طشت خمیر
❈۲❈
گفته اند ار خرد شدی پیدا
تیره گشتی چو لیل شمس سما
بنمودی عظیم تار و کثیف
پیش آن نور پاک صاف لطیف
❈۳❈
ور حماقت چو تن عیان بودی
بر آن شب چو روز بنمودی
پیش آن بحر آسمان وزمین
هست مانند کفک خرد و مهین
❈۴❈
چشم حس را مبر سوی معنی
محو حق شو گذر کن از دعوی
راه جان را بجان توان رفتن
کی توان با تن آنچنان رفتن
❈۵❈
ملک معنی بدان که بیحد است
صورت آنرا حجاب و هم سد است
پر معنی گشا بهل پا را
ترک جا کن بجوی بیجا را
❈۶❈
تا ببینی جمال معنی را
بگذاری خیال و دعوی را
هست معنی چو آفتاب سما
هست صورت حقیر همچو سها
❈۷❈
هردو هستند با تو نیک نگر
که کدامین به است ای سرور
بهترین را گزین چو دانایان
تا نمانی شقی چو خودرایان
❈۸❈
زین که داری چرا تو بیخبری
عمر را بی عوض همی سپری
خویشتن را بدان چه چیزی تو
خوار منشین که بس عزیزی تو
❈۹❈
نور یزدان درون قالب تست
خنک آنکس گه نور حق را جست
خویشتن را بدید کان نورا ست
از لطافت اگرچه مستور است
❈۱۰❈
هر که بشناخت خویش را نیکو
هم خدا را شناخت بی ریب او
سوی شیطان اگر همیپوئی
در حقیقت تو بیگمان اوئی
❈۱۱❈
ور بعکس آرزوت رحمان است
آخر الامرجات رضوان است
مینمایند هر دمت ز درون
گاه نقشی عزیز و گاهی دون
❈۱۲❈
گه نموده فرشته گه شیطان
گونه گونه گهی از این گه از آن
تا کدامین ترا شود مخ ت ار
حشر با او شوی در آخر کار
❈۱۳❈
راه عصیان و راه طاعت را
چون که بنمود حق بتو پیدا
خواه رو سوی نور اهل نعیم
خواه رو سوی نار اهل جحیم
❈۱۴❈
چون نداری ز اصل قوت این
که گزینی بعشق راه گزین
دامن اهل دل بگیر که تا
دهدت راه در سرای بقا
❈۱۵❈
قوتت بخشد ار ضعیفی تو
زو شوی فربه ار نحیفی تو
دهدت دیده تا شوی بینا
بی کتابی ترا کند استا
❈۱۶❈
نظرش کیمیای بی ریبی
زر شوی زو نماندت عیبی
بردت آن طرف که منزل اوست
بی حجابی نمایدت رخ دوست
❈۱۷❈
صحبتش را گزین کزان صحبت
دل رنجور تو برد صحت
کامنت ها