سلطان ولد:اولیا را از آن سبب ابدال نام شد که نماندشان آن حال
❈۱❈
اولیا را از آن سبب ابدال
نام شد که نماندشان آن حال
زان منی شان که بود بگذشتند
در فنا صورتی دگر گشتند
❈۲❈
نار بودند جمله نور شدند
دیو بودند رشک حور شدند
بود روی همه بمرگ و فنا
پشتشان شد قوی زجان بقا
❈۳❈
گرچه در فرش بود مسکنشان
بر سر عرش گشت مأمنشان
تا خدا هست آن گره هستند
بی می و جام دائماً مستند
❈۴❈
نایبان حق اند در عالم
فخر دارد ز خاکشان آدم
سر ایشان از اوست پوشیده
زانکه این سر نواست جوشیده
❈۵❈
گرچه خود آدم است اصل وجود
گشته اند اولیا از او موجود
لیک اندر نهاد آخریان
هست اسرارهای بس پنهان
❈۶❈
که از آدم نرست آن اسرار
نشد او آگه از چنان انوار
صور جمله گرچه یکسان است
لیک در هر تنی دگر جان است
❈۷❈
جان آ ن یک بر آسمان پرد
جان این یک و رای آن پرد
یک بگوید که من حقم بجهان
یک بگوید سر حقم میدان
❈۸❈
یک بگوید که سر سرم من
گشته پنهان درون قالب تن
زین سب زد اناالحق از منصور
که شد از عشق ظلمتش همه نور
❈۹❈
شد در او نور هرچه ظلمت بود
بلکه نورش ز نورها افزود
بیخ خارش ز عشق گلشن شد
شب تارش چو صبح روشن شد
❈۱۰❈
رفت از جا بسوی بیجا او
یافت صد پر بجای هر پا او
در جهانی مقام و مسکن ساخت
کاندر آنجا بجهد نتوان تاخت
❈۱۱❈
موج طرفه است بی نشانه روان
اندر آن بحر بی حد و پایان
با چنین قدر و مرتبه منصور
بود از وصل کاملان مهجور
❈۱۲❈
زانکه اندر جهان عشق او را
مرتبۀ اولین بد ای دانا
در میانین خدا ندادش راه
ز آخرین خود نگشت هیچ آگاه
❈۱۳❈
این مراتب خود آن عشاق است
گه پر اوصافشان در آفاق است
وان مراتب کز آن معشوق است
شده پنهان ز چشم مخلوق است
❈۱۴❈
اول و آخر و میانۀ آن
هست از غیر حق همیشه نهان
چونکه احوال و مرتبۀ منصور
گشت از چشم مردمان مستور
❈۱۵❈
منکر حال او شدند از جهل
کشتنش گشت پیش ایشان سهل
پس چنین قوم را که از منصور
بر فزودند چون ز ظلمت نور
❈۱۶❈
کی توانند فهم کرد بگو
فهمشان چون نگشت حالت او
این معانی بشرح در ناید
از بشر کی چنین سخن زاید
❈۱۷❈
باز کن چشم اگر از این جنسی
خویش را بین که دیو یا انسی
گر از ایشان شدی که پریدند
بی تنی روی جان عیان دیدند
❈۱۸❈
نشوند آن گروه از تو نهان
زانکه جنس است سوی جنس روان
بیگمان اسب سوی اسب رود
هر گروهی بجنس خود گرو د
❈۱۹❈
جنس با جنس از آن رود دایم
که بهمدیگراند خوش قایم
حق هزاران هزار نقش نگاشت
برد یک را بزیر و یک افراشت
❈۲۰❈
کرد یک را گداوخوار و اسیر
کرد یک را غنی و خواجه و میر
خیره ام من که چه خدا است این
که نه در پست و بر علا است این
❈۲۱❈
زیر و بالا از او شده پرنور
در همه او و از همه مستور
غیر او نیست صورت و معنی
فهم کن نیک و بگذر از دعوی
❈۲۲❈
عقل هر کس بکنه این نرسد
فهم این جز براه بین نرسد
کامنت ها