سلطان ولد:دانه های عمل چو بر رویند همچو خویشان ترا ز جان جویند
❈۱❈
دانه های عمل چو بر رویند
همچو خویشان ترا ز جان جویند
هر عمل گویدت که ای بابا
از تو زادیم ما همه آنجا
❈۲❈
خیره مانی در آن صور آن دم
شاد گردی و ارهی از غم
پس بگوئی که ای خدای ودود
چون شدند از من اینهمه موجود
❈۳❈
گویدت در جواب ای نادان
نیست نادر در این ممان حیران
نی که هر نطفه در جهان از تو
بچه ای شد چو مه روان از تو
❈۴❈
نی که از باد شهوت مرغان
میشود صد هزار مرغ پران
نی ز یک دانه ای ز زیر زمین
رسته شد بارور درخت گزین
❈۵❈
پس ز آب دو چشم و باد نفس
که زنی اندر آن هوی و هوس
گر بزاید هزار حور و قصور
نیست نادر مدار این را دور
❈۶❈
فعل و قول تو نیک و بد اینجا
همچو تخم است و نطفه ای دانا
زاید از هر یکی در آن عالم
صور بلعجب ترا هر دم
❈۷❈
زاید از فعل خوب حور چو ماه
زاید از فعل زشت دیو سیاه
غیب بگذارنی در این عالم
زاد شادی ز نیک و از بد غم
❈۸❈
یک وفا چون کنی تو با سلطان
عوضش میکند دو صد احسان
میدهد اسب و خلعت و منصب
میشود هم ترا بصدق محب
❈۹❈
آن وفا هیچ ماند اینها را
فکر کن نیک اندر این یارا
فعل و قول تو چون بشاه رسید
زو ترا ملک و مالو جاه رسید
❈۱۰❈
دانۀ فعلو قول تو چو در او
منصب و مال گشت و اسب نکو
همچنین دانه های پاک عمل
حور و جنت شوند بعد اجل
❈۱۱❈
نطفه ای با بشر چه میماند
دانه ای با شجر چه میماند
دانه در زیر خاک شد شجری
با دو صد شاخ و برگ پر ثمری
❈۱۲❈
هم منی گشت در رحم بشری
سخت خوب و لطیف چون قمری
میشود هم ز باد عنقائی
کو نظر تا کند تماشائی
❈۱۳❈
دانه چشم چون رود در خاک
چه گمان میبری تو ای غمناک
که شود ضایع و نروید آن
از زمین روز حشر صد چندان
❈۱۴❈
این گمانرا مبر که سهو و خطاست
عجز در کار حق بدان نه رواست
تا نشد نیست دانه اندر خاک
کی شد او هست زنده و چالاک
❈۱۵❈
چونکه دانه گداخت شد فانی
انگهی شد نبات تا دانی
همچنین چون تنت شود معدوم
حشر گردی ترا شود معلوم
❈۱۶❈
که از این نیست هستئی دادت
حق از آن بیش و کرد دلشادت
هر که کرد این طرف رکوع و سجود
زان سجودش بهشت شد موجود
❈۱۷❈
بر زبان هر که راند ذکر خدا
مرغ جنت کند خدا آنرا
مرغ هرگز بذکر میماند
صنع هرگز بفکر میماند
❈۱۸❈
نیستشان نسبتی بهمدیگر
ظاهر است این به پیش اهل نظر
عالمانرا جزاست حکم و قضا
دزد را دار و حبس و بند سزا
❈۱۹❈
چونکه زخمی زدی تو بر مظلوم
شد درختی و رست از آن زقوم
دانۀ فسق و ظلم شد دوزخ
کرد مانند مرغت اندر فخ
❈۲۰❈
نیک و بد را همه چنین میدان
فسق زاید جحیم و زهد جنان
خار کاری زخا رخان بری
شاخ گل کار تا ببار بری
❈۲۱❈
عمل نیک گل بود میکار
عمل بد بود بتر از خار
خار را پیش یار نتوان برد
نزد صافی بکار ناید درد
❈۲۲❈
زین طرف چونکه میبری آنجا
ارمغانی هر آنچه بهتر را
چیز نیکو گزین کن ازدل و جان
تا بری ارمغان بر جانان
❈۲۳❈
عمر را بی عوض مکن ضایع
بهر اغراض کمتر ای بایع
یک دمه عمر را بمال جهان
نتواند خرید کس میدان
❈۲۴❈
لیک با عمر مال عالم را
میتوان کسب کردن ای دانا
چون ندارد بهامده از دست
تا نمانی چو ماهیان در شست
❈۲۵❈
دانۀ عمر بهر حق میکار
تا عوض بر دهد یکی دو هزار
چه هزاران که بیشمار شود
چونکه در کار کردگار رود
❈۲۶❈
گرچه عمر شمرده داری تو
چونکه در راه حق سپاری تو
گردد آن عمر بیشمار و کنار
زانکه شد در ره خدا ایثار
❈۲۷❈
عمر کان صرف حق شود باقی است
از می دایمش خدا ساقی است
وانکه در شوره خاک عالم دون
دانۀ عمر کاشت شد مغبون
❈۲۸❈
بهر کشت آمدیم در دنیا
تا برش بدرویم در عقبی
زامدن چون مراد حق این بود
پس چه ارزیم چون نشد مقصود
❈۲۹❈
کامنت ها