سلطان ولد:دائماً شد حسام دین او را مدحگر بود در خلا و ملا
❈۱❈
دائماً شد حسام دین او را
مدحگر بود در خلا و ملا
شرح احوال و رتبتش کردی
نزد حق وصف قربتش کردی
❈۲❈
چون چنان صادقی گواهی داد
در حق ذات آن کریم نهاد
هیچکس را عجب نماند و شک
چون زر صاف را نمود محک
❈۳❈
یک گواهی او فزون ز هزار
بود از مردم دگر ای یار
بهر زر یک گواهی صراف
به ز صد دانکه باشد آن ز گزاف
❈۴❈
غیر صراف اگر صداند و هزار
گفتشان را بیک جوی مشمار
ماه نو را بپرس از بینا
هیچ مشنو گواهی اعمی
❈۵❈
گرچه هستند در عدد بسیار
لیک یک نیستند در مقدار
هست این را مثالها بسیار
مغز را گیر و پوست را بگذار
❈۶❈
ور نبودی گواهی او نیز
هست پیدا که اوست مرد عزیز
بر رخش ظاهر است آن آثار
کاندر او هست گوهر احرار
❈۷❈
صورت و سیرتش گواه وی است
که دلش زنده از لقای حی است
هر که دارد درون زنده یقین
داند این کوست رهبر و حق بین
❈۸❈
در پی او رود بصدق تمام
تا رهد زین خودی همچون دام
دائما مست عشق باشد او
که بوی آرد از دل و جان رو
❈۹❈
همچو جیحون ز دل دوانه بود
سوی دریای جان رهانه بود
چونکه مانند سیل شد پویان
عاقبت بحر گردد آن جویان
❈۱۰❈
نی چنان بحر کان شود مفهوم
یا بگفتن کسی کند معلوم
علم و فهمت حجاب آن دریاست
دانش آن ز راه محو و فناست
❈۱۱❈
تا نگردی فنا بدان ن رسی
تا درون تنی بجان نرسی
تن حجاب ره است بگذارش
پرده است از میانه بردارش
❈۱۲❈
تا رسد جان پاک در جانان
تا بیابند دردها درمان
اصل چون صحبت است در تحصیل
کرده شد شرح مجمل و تفصیل
❈۱۳❈
علم گردد میسر از تکرار
زهد از ذکر و طاعت بسیار
فقر را صحبت است معظم کار
نظر شیخ بخشدت دیدار
❈۱۴❈
گر کنی اجتهاد هم نیکوست
لیک صحبت یم است و جهد چو جوست
آنچه از جهد گرددت پیدا
گوش بگشای و بشنو ای دانا
❈۱۵❈
شود از صحبتت دو صد چندان
دان پیر را بگیر ز جان
نظر شیخت آن دهد در حال
که نیابی بجهد خود صد سال
❈۱۶❈
شیخ بیناست چون دوی پی او
خوش بنورش ج هی ز چاه و زجو
جهد همچون عصاست در کف کور
تا رهد ز اوفتادن و شر و شور
❈۱۷❈
پیشوای تو چون بود بینا
همچو او خوش روی در آن صحرا
لیک چون پیشوا عصا بودت
آن چنان سیر از کجا شودت
❈۱۸❈
صحبت شیخ جان کوششهاست
هرکه دریابد از خواص خداست
جوی از استاد صنعت ای دانا
باش شاگرد تا شوی استا
❈۱۹❈
پیشه را گر ز خود کنی حاصل
کی شوی هچو اوستا کامل
سر ارسال انبیا این بود
تا رسد هر کسی بمقصد زود
❈۲۰❈
ورنه خود هر کسی بکوشش خویش
کار خود را تمام بردی پیش
لیک چون آن نگرددت حاصل
جهد مگذار تا شوی واصل
❈۲۱❈
یار رهبر بود فتوح عظیم
صحبت او رهاندت از بیم
چون میسر شود فدا کن جان
که نباشد مزید هیچ بر آن
❈۲۲❈
چون رسیدی بخدمت مردان
کار خود را هر آنچه بهتر دان
رهبرت چون نماند همره جوی
در ره حق بهمرهان میپوی
❈۲۳❈
ور نباشند این دو جهد رواست
زانکه بی این دو ترک جهد خطاست
کامنت ها