سلطان ولد:رحمت عالم است مرد خدا دستگیر و پناه در دو سرا
❈۱❈
رحمت عالم است مرد خدا
دستگیر و پناه در دو سرا
دست در وی زنید تا برهید
روی سویش بعشق و صدق نهید
❈۲❈
نوح وقت است اندر این دوران
کشتی او رهاند از طوفان
رنج طوفان آب سهل بود
زان قویتر بدان که جهل بود
❈۳❈
هست طوفان حقیقت این عالم
غرقه در وی امیر و شاه و حشم
بگریزید سوی کشتی نوح
تا ز غرقه خلاص یابد روح
❈۴❈
شهوات جهان چو طوفان است
هرکه زان جست او مسلمان است
وانکه از جهل ماند در شهوات
کافر است ارچه آورد صلوات
❈۵❈
کشتی ایمنی ولی خداست
از برای شما میان شماست
تا شما را رهاند از طوفان
زانکه آن درد راست او درمان
❈۶❈
اللّه اللّه همه در او نگرید
تا از او گنجهای روح برید
اللّه اللّه فدای او گردید
تا چو او بر نهم فلک گردید
❈۷❈
اللّه اللّه ورا غلام شوید
هر طرف کو رود هم ه بروید
اللّه اللّه همه بوی گروید
اللّه اللّه از او جدا مشوید
❈۸❈
تا چنین دولتی نگردد فوت
رو بدو آورید پیش از موت
دولت مغتنم بدست آمد
هرکه دارد دلی بیارامد
❈۹❈
وانکه بی دل بود دلش بخشد
تا چو خورشید و ماه بدرخشد
منکر او عدوی جان خود است
هرکه بنده اش نگشت بیخرد است
❈۱۰❈
هیچ عاقل زیان خود خواهد
سوی چیزی رود کزان کاهد
در چه بی بنی نهد پا را
یا هلد بهر جای بیجا را
❈۱۱❈
یا کند ترک عمر سر مد را
عشرت و شادی مخلد را
یا گزیند بجای عالم جان
کاندر آنجاست عمر جاویدان
❈۱۲❈
خاکدان پلید فانی را
که پر از محنت است و دردوعنا
هیچ جانی در این جهان ناسود
کل زیان است نیست اینجا سود
❈۱۳❈
حاصلش روز و شب پریشانی است
پی هر راحتش پشیمانی است
حاصلش را نتیجه خود فوت است
خفته اندر حیات او موت است
❈۱۴❈
پل دنیا عظیم پر خطر است
پل دنیا برای رهگذر است
بر سر پل بنا مکن خانه
زانکه پل نیست جای فرزانه
❈۱۵❈
جان تو آمده است از بیجا
تا برین پل بود گذر او را
هست در زیر این پل آب نغول
هر که بر پل مکان کند ز فضول
❈۱۶❈
عاقبت غرق گردد اندر آب
چونکه پل را کند خدای خراب
هرکه بر پل شود مقیم بدان
سرنگون افتد اندر آن طوفان
❈۱۷❈
وانکه بگذشت از خطر برهید
خوش سلامت بدار امن رسید
کامهای جهان فریبنده است
رهزن میرو خواجه وبنده است
❈۱۸❈
همه چو ن مرغ مانده در دامش
همه بی کام از پی کامش
چون عجوزه است ساحرۀ دنیا
شده مانع ز راحت عقبی
❈۱۹❈
خویشتن را بسحرها زیبا
مینماید بطفل و پیر و فتی
همه را کرده است سغبۀ خود
از که و از مه و ز نیک و ز بد
❈۲۰❈
روی خود را نموده چون گلزار
در حقیقت بود بتراز خار
دوزخی خویش را نموده بهشت
همه را تا فنا نکرد نهشت
❈۲۱❈
از هزاران یکی رهید از وی
باقیان زاتشش شده لاشی
سحر دارد قوی و گیرنده
کو کسی کان نشد پذیرنده
❈۲۲❈
حسن او چون مسی است زر اندود
زشت دانش اگرچه خوب نمود
زیر شیرینیش چه تلخهیاست
کژ بود هرچه او نماید راست
❈۲۳❈
مکر او را نه حد بودند کران
حیله های وی است بی پایان
بر نیاید بحیله با او کس
چه زند پیش چنگ باز مگس
❈۲۴❈
تو کم از روبهی و او چون شیر
سوی او ز ابلهی مپوی دلیر
دامن رستمی بگیر که تا
برهاند ز چنگ شیر ترا
❈۲۵❈
نارت از نور شیخ کشته شود
کارت از عون شیخ پیش رود
چون کنی کارها بقو ّ ت او
هرچه خواهی شود میسر تو
❈۲۶❈
نکنی دفع او ب قوّ ت خود
کو ره صد هزار همچو توزد
شرح لاحول را اگر دانی
روشنت گردد اینکه نتوانی
❈۲۷❈
که بر آئی بجهد خود باوی
جز بتأیید عون حضرت حی
چون شود بر تو این سخن روشن
نزنی دست جز بدان دامن
❈۲۸❈
زور بگذاری و کنی زاری
گذری از غرور و جباری
بندگی خدا کنی شب و روز
دائماً از نیاز و صدق و ز سوز
❈۲۹❈
غیر از این چاره ای نجوئی تو
جز سوی بندگی نپوئی تو
خود همان بندگی کند دفعش
راند از پیش تو بصد صفعش
❈۳۰❈
دفع او بندگی است نی رد وگیر
از کمان تقی بر او زن تیر
مکن آنرا که نفس میخواهد
طاعت افزای کو بدان کاهد
❈۳۱❈
زانکه از ضد ّ ضد شود ناچیز
نی تموز است آفت پائیز
نی که از گرم سرد محو شود
صلح چون رو نمود جنگ رود
❈۳۲❈
بندگی دان که ضد ِّّ شیطان است
داروی اینچنین کری آن است
ضد ّ عصیان بود یقین طاعت
ضد ّ هر محن و بلا راحت
❈۳۳❈
هین بدین تیغ حلق نفس ببر
تا شوی بی صدف در آن یم در
تا رود از تو جهل و علم آید
عوض خشم و کینه حلم آید
❈۳۴❈
چونکه شیطان رو درسد رحمان
گوی ترک جهان برای جنان
امر بشکست از آن شد او شیطان
هرکه او این کند همانش دان
❈۳۵❈
کامنت ها