سلطان ولد:نیم از نور و نیم از ظلمت هر که بگذشت یافت صد دولت
❈۱❈
نیم از نور و نیم از ظلمت
هر که بگذشت یافت صد دولت
گشت او قطب آسمان و زمین
در دو عالم بزرگوار و گزین
❈۲❈
پرده های ظلام وصف تن است
که پر از کبر و کین و ما و من است
وصف جان پرده های انوار است
چون از آن بگذرند دیدار است
❈۳❈
مانده قومی بزیر هر پرده
هستی خود بدان گرو کرده
زان که آن پرده شان بزرگ نمود
هر گره کرد پرده ای معبود
❈۴❈
همه پروانه وار و پرده چو شمع
در میان جمله گرد آن شده جمع
پیش ران تو ممان پس پرده
گر شدی صاف بگذر از درده
❈۵❈
تا رسیدن بپردۀ انوار
جهدها کرد بایدت بسیار
چون که آنجا رسی مباش مقیم
زود بگذر از آن مثال کلیم
❈۶❈
همچو عیسی بتاز سوی فلک
تا شوی سرور و امیر ملک
چون محمد گذر کن از دو جهان
تا ببینی جمال الرحمان
❈۷❈
کانچه چشمی ندید دیده است او
راه عشاق را بریده است او
هیچ کس با مقام او نرسید
اوست تنها در آن مقام فرید
❈۸❈
باقیان جمله گرد خرمن او
برده یک گنج و یک ز گنج تو
چون ز جمله گذر کنی تو تمام
دو جهانت ز جان شوند غلام
❈۹❈
اولیا ز تو مایه ها گیرند
همه در زیر پای تو میرند
تا کنیشان ز نور خود زنده
تا دهیشان حیات پاینده
❈۱۰❈
بر فلک ذره را چو خورسازی
اختر خرد را قمر سازی
معدن لطف و بحر جود شوی
زندۀ جملۀ وجودش وی
❈۱۱❈
همه فانی شوند و تو مانی
در دو عالم کنی جهانبانی
ذات پاکت بحق بود قایم
دولت تو چو حق شود دایم
❈۱۲❈
از سبوی تنت روانه روان
پیچ پیچان رود چو آب روان
سوی آن بحر که حیات از اوست
همه را عاقبت نجات از اوست
❈۱۳❈
بعد از آن قطره ات شود دریا
فارغ آئی ز زیر و از بالا
وصف ذاتت بود جهان وجود
کل موجود از تو یابد جود
❈۱۴❈
پیش آدم ملک چو کرد سجود
از دل و جان بامر رب ودود
پس یقین شد که پیش آن مردان
همه افلاک چاکراند بجان
❈۱۵❈
زانکه مردند بیشتر ز اجل
تا که گشتند شاه و میر اجل
تا نمیری ز خود نگردی آن
ترک تن گوی تا شوی همه جان
❈۱۶❈
کمی تن فزونی جان است
ترک کفران ز نور ایمان است
مرگ پیش از اجل همیباشد
تا مقامت زحق بیفزاید
❈۱۷❈
گر شوی فانی و ز خود میری
در جهان بقا کنی میری
چون شود انس تو بطاعت و ذکر
هر دمی زاید از تو نکتۀ بکر
❈۱۸❈
نقل کن از بشر بملک ملک
تا شوی بر ملک ملک بفلک
گرد فانی تو پیشتر ز اجل
تا شوی در بقا امیر اجل
❈۱۹❈
کامنت ها