سلطان ولد:ملک الموت چون بر او آید تا که روحش ز جسم برباید
❈۱❈
ملک الموت چون بر او آید
تا که روحش ز جسم برباید
قهر بیند از او چو غافل بود
لطف بیند هر آنکه عاقل بود
❈۲❈
ملک الموت چون فرشته بود
جنس او شو که با تو یار شود
چون ملک طاعت و نماز گزین
منشین غافل و نیاز گزین
❈۳❈
زانکه خلق ملک چو گیری تو
از و رود ملک نمیری تو
بلکه جانت بوی بیاساید
قوتت از ورودش افزاید
❈۴❈
زاب مراب را هم افزونی است
قوت و ازدیاد و موزونی است
جنس مر جنس را یقین مدداست
جنس را یک بدان چه گر عدد است
❈۵❈
چون فرشته شوی بخلق نکو
برپری از سفول سوی علو
مرگ آن را بود که پر ریواست
در لباس بشر نهان دیو است
❈۶❈
ملک و دیو هردو ضدانند
همدگر را بطبع میرانند
تو ز دیوی فرشته شو اکنون
تا که گردی ز جنس خود افزون
❈۷❈
ملک الموت با تو یار شود
در بد و نیک غمگسار شود
ور نگردی ملک شوی مقهور
می بمانی ز وصل حق مهجور
❈۸❈
زانکه با هر یک آن دگرگونست
بر یکی آب و بر دگر خون است
لایق هر کسی نماید رو
وای بر هر که او بود بدخو
❈۹❈
ملک الموت آینه است بدان
جمله رخسار خویش دیده در آن
بر یکی خوش مثال حور آید
بر یکی هم چو دیو بنماید
❈۱۰❈
بر یکی مهربان و یار شود
بر یکی هم چو ذوالفقار شود
بر یکی گردد او پدر مادر
بر یکی دوزخی پر از آذر
❈۱۱❈
نسیه بگذار هین بنقد ببین
در دل هر یکی چوگشت دفین
در یکی غصه در یکی شادی
یک خرابست و یک در آبادی
❈۱۲❈
یک بود پ ر ز درد موی کنان
یک ز راحت روانه جلوه کنان
نی تجلی هوست هرچه که هست
در بد و نیک و در بلندی و پست
❈۱۳❈
مینماید بهر کسی حق رو
بی حجابی و لیک لایق کو
بر یکی شوق و ذوق و وصل و تلاق
بر یکی جور و رنج و درد و فراق
❈۱۴❈
چون بنقد ای پسر بدیدی این
نسیه را همچنین بدان و ببین
کامنت ها