سلطان ولد:در شناعت درآمدند همه آن مریدان بیخبر چو رمه
❈۱❈
در شناعت درآمدند همه
آن مریدان بیخبر چو رمه
گفته باهم که شیخ ما ز چه رو
پش ت بر ما کند ز بهر چه او
❈۲❈
ما همه نامدار ز اصل و نسب
از صغر در صلاح و طالب رب
بندۀ صادقیم در ره شیخ
ما همه عاشقیم در ره شیخ
❈۳❈
جمله دیده از او کرامت ها
دیده هر یک در او علامت ها
شده ما را یقین که مظهر حق
اوست بی شک و ز او بریم سبق
❈۴❈
گشته ما هر یکی از او دانا
همه زو برده بیشمار عطا
برتر از فهم و عقل این ره ماست
ش ا ه جمله شهان شهنشه ماست
❈۵❈
آنچه ما دیده ایم کم کس دید
گوش هر کس چنین سخن نشنید
چشم ما را گشاد و بینا کرد
سینۀ جمله را چو سینا کرد
❈۶❈
همه از وعظ او چنین گشتیم
در دل غیر مهر او کشتیم
همه چون باز صیدها کردیم
صیدها را بشاه آوردیم
❈۷❈
خلق عالم همه مرید شدند
گرچه زین پ یشتر مرید بدند
شد ز ما شیخ در جهان مشهور
دوستش شاد و دشمنش مقهور
❈۸❈
چه کس است اینکه شیخ ما را او
برد از ما چو یک ک هی راجو
ان چه جوی است کانچنان که او
همچو کاهی ربود و برد از جا
❈۹❈
کرد او را ز جمله خلق نهان
می نیاید کسی ز جاش نشان
روی او را دگر نمی بینیم
همچو اول برش نمی شینیم
❈۱۰❈
ساحر است این مگر بسحر و فسون
کرد بر خویش شیخ را مفتون
ورنه خود کیست او و در وی چیست
با چنین مکر میتواند زیست
❈۱۱❈
کمترینی ز ماست بهتر از او
در سرش اینکه نیست مهتر از او
نی ورا اصل و نی نسب پیداست
می ندانیم هم که او ز کجاست
❈۱۲❈
ای دریغا دگر چه زخم است این
که از او شد خراب این آئین
همه خلقان ز وعظ شد محروم
طالع سعد ما از او شد شوم
❈۱۳❈
جمله گشته بخون او تشنه
ساخته بهر کشتنش دشنه
گاه گاهیش چون بدیدندی
تیغ بر روی او کشیدندی
❈۱۴❈
فحش ها پیش و پس بگفتندی
همه شب از غمش نخفتندی
همه در فکر این که کی از شهر
رود او یا فنا شود از قهر
❈۱۵❈
کامنت ها