سلطان ولد:باز کردیم از این حدیث دراز قصۀ شمس دین کنیم آغاز
❈۱❈
باز کردیم از این حدیث دراز
قصۀ شمس دین کنیم آغاز
چون غلوشان بر او ز حد بگذشت
دشمنیشان ز حد و عد بگذشت
❈۲❈
شمس تبریز رفت سوی دمشق
تا شود پر دمشق و شام ز عشق
و ارهید از چنین خسان مرید
جان خود را ز مکرشان بخرید
❈۳❈
پس خدا را گزارد شکر از جان
که رهید از گروه ی ایمان
چون حزین شد ز هجر مولانا
گشت معرض ز جمله آن دانا
❈۴❈
دوستی را از آن نفر ببرید
مرغ مهرش ز لانه شان بپرید
چونکه آن رایشان نیامد راست
عکس شد آنچه هر یکی میخواست
❈۵❈
گفته بودند اگر رود زینجا
ماند آن شاه ما بما تنها
همچو اول از او عطا ببریم
بی لب و کام قندهاش خوریم
❈۶❈
بار دیگر ز پندهای خوشش
بجهیم از جهان و پنج و ششش
زین قفس باز همچو مرغ پریم
پرده ها را بعون او بدریم
❈۷❈
نشد این وان قدر که بود نماند
زانچه دل یافت تار و پود نماند
همه گویان بتوبه گفته که وای
عفومان کن از این گناه خدای
❈۸❈
قدر او از عمی ندانستیم
که بد آن پیشوا ندانستیم
طفل ره بوده ایم خرده مگیر
یارب انداز در دل آن پیر
❈۹❈
که کند جرمهای ما را او
عفو کلی کزین شدیم دو تو
قد ما بود الف کنون دال است
ناله و گریه مان بر این دال است
❈۱۰❈
ساعة لایراکم عینی
دمع عینی یفور کالعین
انا جسم و انتم روحی
خذیدی فی البحار یا نوحی
❈۱۱❈
لامنی للکئیب غیرکم
کم یقاسی الفؤاد ضیرکم
صدکم قاتلی بلا سیف
کیف احنی انا بلاکیف
❈۱۲❈
شجر العشق لامکان له
ثمر العشق لااوان له
یغ ت دی بثمره الارواح
لامساء لاکله و صباح
❈۱۳❈
غیر حب الحبیب عندی شین
حیرتی فی هواه نعم الزین
وصلنا غیر قابل للبین
صدق قولی منزه عن مین
❈۱۴❈
پارسی گو که جمله دریابند
گرچه زین غافلند و در خواب اند
آن گروهی که بودشان غفلت
کرده بودند از سفه جرات
❈۱۵❈
پیش شیخ آمدند لابه کنان
که ببخشا مکن دگر هجران
توبه ها میکنیم رحمت کن
گرد گر این کنیم نقمت کن
❈۱۶❈
توبۀ ما بکن ز لطف قبول
گرچه کردیم جرمها ز فضول
بارها گفته اینچنین بفغان
ماهها زین نسق بروز و شبان
❈۱۷❈
شیخشان چونکه دیدازیشان این
راهشان داد و رفت از او آن کین
کامنت ها