سلطان ولد:بازگشت از دمشق جانب روم تا رسد در امام خود مأموم
❈۱❈
بازگشت از دمشق جانب روم
تا رسد در امام خود مأموم
شد ولد در رکاب او پویان
نز ضرورت ولی ز صدق و زجان
❈۲❈
شاه گفتش که شو تو نیز سوار
بر فلان اسب خنگ خوشرفتار
ولدش گفت ای شه شاهان
با تو کردن برابری نتوان
❈۳❈
چون بود شه سوار و بنده سوار
نبود این روا مگو زنهار
ب سوا ر ی توئی شها لایق
که تو معشوقی و منم عاشق
❈۴❈
تو یقین خواجه ای و من بنده
بلک جانی و از توام زنده
واجب است اینکه من پیاده روم
در رکابت بفرق سر بدوم
❈۵❈
یک مهه بیش راه رفت بپ ا
بی سکون گه نشیب و گه بالا
گرچه ره صعب بود سهل نمود
زانکه آن رنج قفل گنج گشود
❈۶❈
در ره از وی هزار سر بشنید
صد جهان از ورای چرخ بدید
هیچ کس را نگشت آن مقدور
میشد از هر عطا ز نو مسرور
❈۷❈
چون رسیدند پیش مولانا
نوش شد جمله نیش مولانا
در سجود آمدند هر دو شهان
چون شود تن بگوزدیدن جان
❈۸❈
گر بصورت دواند تو یک دان
چون بمعنی روی بود یک جان
چون محبت شود میان دو یار
یک بود آن دو چون ب ساز دوتار
❈۹❈
تار تنها بود یقین ابتر
با وجود دو گردد آن خوشتر
همچو مردی که نیم او ببری
هیچ حظ از وجود او نبری
❈۱۰❈
آن دوی که کمال یکدیگرند
یک بود چون بسر آن نگرند
دوستی خود دلیل جنس کند
جنئی میل کی بانس کند
❈۱۱❈
بر فلک هر ملک ملک جوید
در پی حور دیو کی پوید
گرچه مردان عشق افواج اند
از یکی بحر همچو امواج اند
❈۱۲❈
چون بصورت روی عدد باشند
چون بمعنی رسی احد باشند
بت ن و عشق در شمار آیند
از ره روح یک بهار آیند
❈۱۳❈
روحشان یک بود چو فصل بهار
جسمشان را درخت و برگ شمار
پس بجان کن نظر مکن بر تن
خیمه اندر جهان وحدت زن
❈۱۴❈
همه یک ذات و یک صفت گهراند
همه از تاب نور یک قمراند
راهشان ای پسر دگرگون است
در گذر تو ز چون که بیچون است
❈۱۵❈
خلق عالم باولیا نرسند
از زمین اند بر سما نرسند
راه ایشان ورای جان و تن است
دریم عشقشان نه ما نه من است
❈۱۶❈
یکدگر را گرفته خوش بکنار
بوسه ها را نبوده هیچ کنار
کامنت ها