سلطان ولد:ابتدا میکنم بنام خدا موجد عالم فنا و بقا
❈۱❈
ابتدا میکنم بنام خدا
موجد عالم فنا و بقا
آنکه نی ضد بود نه ند او را
نیستش کس شریک در دو سرا
❈۲❈
نی ز کس زاد و نی کسی از وی
همه میرند و او بماند حی
صفتش لم یلد و لم یولد
ذات او را نبوده کفو احد
❈۳❈
آنکه پیوسته آشکار و نهان
میکند جلوه بر کهان و مهان
عرش و فرش است از او ببرگ و نوا
پر ز نور وی اند ارض و سما
❈۴❈
زنده از وی زمین و هفت فلک
آدمی و پری و دیو و ملک
نور چشم و دل است و عقل و روان
نیست چیزی از او تهی بجهان
❈۵❈
در همه جانها چو جان در تن
نور او میزند ز جان بر تن
تن ز جان زنده است و جان از وی
هست در جان و دل نهان آن حی
❈۶❈
نی برون است ذات او نه درون
روشن از نور او درون و برون
صنع حق اند نیک و بد بیحد
رو ز اعداد صنع سوی احد
❈۷❈
بی ز یک شخص چون شود پیدا
صد هزاران صفات و فعل جدا
صلح با جنگ و گریه با خنده
گه بترتیب و گه پراکنده
❈۸❈
هر یکی فعل از دگر ممتاز
یک همه ناز و یک خشوع و نیاز
نی از آن فعلهای گوناگون
بگزینی ورا بجان ز درون
❈۹❈
گوئیش هر دمی یگانه کسی
از همه دوستان مرا تو بسی
آن گزینی که کرده ای از جان
نیست صورت نه نقش این میدان
❈۱۰❈
پس مگو اینکه صورتست پدید
چون ز صورت دل تو معنی دید
این چنین فهم کن خدا را هم
در همه روی او ببین هر دم
❈۱۱❈
زانکه خلق است مظهر خالق
مینگر هر صباح در فالق
ز آسمان و زمین و هرچه در اوست
جز خدا را مبین نهان در پوست
❈۱۲❈
نیک و بد را چو حق کند پیدا
دیدن غیر او بد است و خطا
در تر و خشگ و شر و خیر ببین
آن یکی را کزو شد این تکوین
❈۱۳❈
چون نظر همچنین شود بینی
آنچه بوده است و هم بود بینی
هر دمی صد جهان نو بینی
چون ورا بی شریک بگزینی
❈۱۴❈
بی پری بر سمای روح پری
بی کف دست صد فتوح بری
در سرائی روی که بیچون است
صورت چون بپیش آن دون است
❈۱۵❈
صاف معنی است وین صور دردند
اهل معنی ز نقش جان بردند
در سرای امان شدند مقیم
همه رفتند شاد سوی نعیم
❈۱۶❈
آن سرا چون نه زیر و نی بالاست
درگهش زان ز خلق ناپیداست
آسمان و زمین شد آخر آن
گر سواری تو سوی آخر ران
❈۱۷❈
این جهان باش و خانۀ تنهاست
وان جهان قصر جانهای شماست
کامنت ها