سلطان ولد:بعد از آن بازگشت جانب روم تا زند بر چنین شیر رقوم
❈۱❈
بعد از آن بازگشت جانب روم
تا زند بر چنین شیر رقوم
سرزد از چرخ روح آن خورشید
تاسها را کند پر از ناهید
❈۲❈
گفت چون من ویم چه میجویم
عین اویم کنون زخود گویم
وصف حسنش که میفزودم من
خود همان حسن و لطف بودم من
❈۳❈
خویش را بوده ام یقین جویان
همچو شیره درون خم جوشان
شیره از بهر کس نمیجوشد
در پی حسن خویش میکوشد
❈۴❈
زانکه آن حسن در وی است نهان
میکند جهد تا نماید آن
مرتضی بهر آن چنین فرمود
گوهر نفس را چو می بستود
❈۵❈
هر که دانت خود خدا دانست
هرچه گفتند انبیا دانست
نرسی اندر این بقیل و بقال
سر این بازجوی از ره حال
❈۶❈
این بتبدیل نفس اماره است
تا شود ماه آنچه استاره است
چونکه گردد ز خود تمام آگه
عرف ربه شود آنگه
❈۷❈
همچو مس کان ز کیمیا شد زر
یا چو قطره که شد زیم گوهر
یا چو غوره که شد تمام انگور
یا چو نطفه که شد بصورت حور
❈۸❈
یا مثال هلال کان شد بدر
یا چو عامی که شد ز دانش حبر
چون ترقی کند چنین در خویش
پس شود پیش و بگذرد در پیش
❈۹❈
فضل حق نیک بعد از آن داند
مرکب شکر را ز جان راند
لایق بخشش است شکر بدان
باقیش را ز لوح دل برخوان
❈۱۰❈
بی چنین حال اگر کند دعوی
دانکه دعوی اوست بیمعنی
آنچنانکه بگفت مولانا
در بیان چنین سرای دانا
❈۱۱❈
هرکه او از سماع مست نشد
وز خوشی و طرب ز دست نشد
منکرش دان اگرچه کرد اق رار
سخنش را بیکجوی مشمار
❈۱۲❈
معنی دیگر این بود ای جان
هست نوری درون دل پنهان
که نباشد جدا ز ذات خدا
همچو نور خور از خور ای برنا
❈۱۳❈
چیزها را بدان کند تمییز
نشود زو نهان بعالم چیز
اینچنین نور دروی است مدام
غافل از وی همیشه جاهل و خام
❈۱۴❈
نور خود را چو بیند آن جویا
دیده باشد خدای را پیدا
معنی دیگر آن بود که ولی
هست از معرفت غنی و ملی
❈۱۵❈
ذات او سر بسر همه نور است
زینت جنت است و هم حور است
مظهر حق وی است در عالم
پادشاه و خلیفه چون آدم
❈۱۶❈
سجده گاه ملک شده قدمش
میدمد نور کبریا ز دمش
دانش اوست دانش یزدان
هیچ منگر بخویش او را دان
❈۱۷❈
دایم او را ببین مبین غیری
تا شود سوی حق ترا سیری
شیخ خود را چو آ ن صفادانی
بی حجابی خدای را دانی
❈۱۸❈
دانش حق شود ترا مقدور
بی ظلامی شود سراسر نور
هست اسرار حق عظیم نغول
گشت آن را نفوس خلق حمول
❈۱۹❈
یک از آن این بود نکو بشنو
تا که کشفت شود از این سر نو
کامنت ها