سلطان ولد:در چنین جوش یک مرید از او یافت قربت سوار گشت بکو
❈۱❈
در چنین جوش یک مرید از او
یافت قربت سوار گشت بکو
چه سوار و امیر بل شد شاه
گ شت حاکم بمنزل و بر راه
❈۲❈
رهروان زو شده ببرگ و نوا
اهل منزل از او ببرده عطا
در وصال خدا قوی کامل
نظرش کرده سنگ را قابل
❈۳❈
قطب هفت آسمان و هفت زمین
لقبش بود شه صلاح الد ّ ین
نور خور از رخش خجل گشتی
هر که دیدیش ز اهل دل گشتی
❈۴❈
چون ورا دید شیخ صاحب حال
بر گزیدش ز زمرۀ ابدال
رو بدو کرد و جمله را بگذاشت
غیر او را خطا و سهو انگاشت
❈۵❈
گفت آن شمس دین که میگفتیم
باز آمد بما چرا خفتیم
او بدل کرد جامه را و آمد
تا نماید جمال و بخرامد
❈۶❈
می جان را که میخوری از کاس
نی همان است اگر رود در طاس
طاس و کاس و قدح چو پیمانه است
آنکه می را شناخت مردانه است
❈۷❈
هیچ از می نباشد آن محروم
دائماً مست باشد آن مرحوم
وانکه اندر ظروف تن نگرد
دل کورش شراب جان نخورد
❈۸❈
نیست این را کرانه ای دانا
شرح کن تا چه گفت مولانا
گفت از روی مهر با یاران
نیست پروای کس مرا بجهان
❈۹❈
من ندارم سر شما بروید
از برم با صلاح دین گروید
سر شیخی چو نیست در سر من
نبود هیچ مرغ همپر من
❈۱۰❈
خود بخود من خوشم نخواهم کس
پیش من زحمت است کس چو مگس
بعد از این جمله سوی او پوئید
همه از جان وصال او جوئید
❈۱۱❈
تا چو او جمله راه راست روید
به ز گندم شوید اگرچه جوید
گندم چه کزو شوید گهر
گرچه دورید از او برید نظر
❈۱۲❈
زانکه دارد بخلق او میلان
جلوه ها میکند گه جولان
گر شمائید مردم آگاه
همه گردید شاکر الله
❈۱۳❈
که شما را ز مرحمت بگ ز ید
چون صبا بر نهالتان بوزید
اینچنین گنج هر که یافت غنی است
وانکه محروم ماند کورودنی است
❈۱۴❈
میل دارد عظیم با یاران
تا که گردند از نکو کاران
حرص او روز و شب در این کار است
وای او کاندر او زانکار است
❈۱۵❈
اینچنین شه شده است طالبتان
لیک حرص و هوی است غالبتان
هست حرص و هوی حجاب خدا
ترک حرص و هوی کنید چو ما
❈۱۶❈
بنگرید اندر آن جمال لطیف
گر نئید از ضلال و کفر کثیف
پیش او سر نهید اگر ملکید
ورنه دیوید اگر در او بشکید
❈۱۷❈
همچو خورشید نور او پیداست
هرکه دارد دلی بر او شیداست
وانکه باشد منافق و دو رو
نبرد زان دفینه نیم ت س و
❈۱۸❈
کامنت ها