سلطان ولد:گفته از صدق ما غلامانیم شاه خود را بعشق جویانیم
❈۱❈
گفته از صدق ما غلامانیم
شاه خود را بعشق جویانیم
عاشقانیم سوی دوست رویم
آن اوئیم پس برکه رویم
❈۲❈
لابه ها کرده زین نسق شب و روز
با دو چشم پر آب از سرسوز
گریۀ زارشان چو رفت از حد
بانگ و افغانشان گذشت از ع د ّ
❈۳❈
اشک چشمانشان چو جیحون شد
جانهاشان ز هجر پر خون شد
چونکه دشمن بجانشان نگریست
کرد رحمت بر آن گروه و گریست
❈۴❈
سنگ چون موم شد ز آتششان
بلکه بگداخت شد چو آب روان
چون شنیدند هر دو زاری را
ساز کردند چنگ یاری را
❈۵❈
در گشادند و راهشان دادند
قفل های ببسته بگشادند
توبه هاشان قبول شد آن دم
شاد گشتند و رفت از ایشان غم
❈۶❈
باز خوش پر و بال بگشادند
باز از نو ز مادران زادند
باز از نو جهان جان دیدند
خویش را بی جسد روان دیدند
❈۷❈
حکمت از سینه شان بجوش آمد
عوض جهل عقل و هوش آمد
همه ظلم ت بدند نور شدند
همه ماتم بدند سور شدند
❈۸❈
خار انکارشان شده گلشن
شب تاریکشان چو مه روشن
همه گشتند صافی و چالاک
چون ملک رفته جمله بر افلاک
❈۹❈
همه را گشت چشمها بینا
همه عالم شدند بر اسما
باز مقبول آن دو شاه شدند
باز ایمن در آن پناه شدند
❈۱۰❈
سر آن رشته را که گم شده بود
یافتند و زیانشان شد سود
بندۀ شه صلاح دین گشتند
باز عشق ورا رهین گشتند
❈۱۱❈
شیخ شد باز از همه خشنود
باز از نو گناهشان بخشود
دادشان از کرم عطائی نو
از رخ خوب خود لقائی نو
❈۱۲❈
عمرده روزشان هزاران شد
بلکه خود بیشمار و پایان شد
کفرشان را ز لطف کردایمان
جان جمله رسید در جانان
❈۱۳❈
جانشان از بلای هجر رهید
باز هر عاشقی بوصل رسید
درد از درد دوست صاف شود
مس دون زرکی از گزاف شود
❈۱۴❈
کیمیا هر کسی نداند ساخت
علم عشق کم کسی افراخت
کیمیا چیست سر فدا کردن
دائماً رو بمرگ آوردن
❈۱۵❈
کیمیا دان که کشتن نفس است
هرکه کشتش ز حبس هستی رست
کیمیا مردن است چون مردی
صاف نوشی شراب بی دردی
❈۱۶❈
مرده شو زیر پای مرد خدا
تا شوی زنده وروی بالا
نظرش هست کیمیای جلال
مس تو زر شود از او در حال
❈۱۷❈
سوی ب ی سوی کم سواری تاخت
در ره عشق نادری سر باخت
هر که سر باخت او شود سرور
زنده باشد همیشه بی پیکر
❈۱۸❈
سر بی سر سزای افسار است
سر بی سر شه و جهاندار است
کامنت ها