سلطان ولد:هست حق را فرشته ای بزمین کو ب ر د جنس را بجنس یقین
❈۱❈
هست حق را فرشته ای بزمین
کو ب ر د جنس را بجنس یقین
دیو جان را بسوی دیو برد
میر و شه را سوی خدیو برد
❈۲❈
زن صفت را برد ب سوی زنان
ن رصفت را بصف تیغ زنان
گر کند کس سؤال کز چه سبب
مختلف گشت صنع حضرت رب
❈۳❈
جنس جنس آفرید مردم را
نیک و بد بیشمار در دو سرا
یک بود همچو دیو و یک چو ملک
یک بود از زمین و یک ز فلک
❈۴❈
یک خورد خاک و یک بجوید پاک
یک فتدسست و یک رود چالاک
در جوابش بگوی ایزد خواست
که شود آشکار کژ از راست
❈۵❈
تا که نیک و بد اندر این مأوا
گردد از همدگر قوی پیدا
چیزها چون بضد پیدا شد
بد ز افعال نیک رسوا شد
❈۶❈
نیک بی بد کجا نمودی نیک
بی بدی خود کجا فزودی نیک
گر نبودی گدا و یا درویش
کی نمودی غنی گزیده و بیش
❈۷❈
حکمت دیگر آنکه نقاشان
نقش شاهان کنند و فراشان
گونه گون صدهزار نقش کنند
صورت جبرئیل و عرش کنند
❈۸❈
هم سوار و پیاده بنگارند
در جهان هیچ نقش نگذارند
از سلیمان و مور و دیو و پری
از وحوش و هوام و کبک دری
❈۹❈
تا که هر یک کمال صنعت خویش
مینماید که کی کم است و که بیش
وانکه نتواند اینچنین کردن
صنعها را بنقش آوردن
❈۱۰❈
باشد او ناقص اندر آن صنعت
بیش صناع نبودش قیمت
بد و نیک نقوش از آن زیباست
که ز هر دو کمال او پیداست
❈۱۱❈
می کنند آگهت از آن نقاش
کاندر این پ یشه نیست کس همتاش
صانع با کمال آن باشد
که بد و نیک از او روان باشد
❈۱۲❈
صنع حق کن از این مثال قیاس
تا برت یک شود حریر و پلاس
زان سبب خیر و شر بود یکسان
که خدا را همی کنند ب یان
❈۱۳❈
بر همه صنعها توان اوست
خالق نقش زشت و زیبا اوست
نیک و بد چون معرف اند او را
که ندارد بصنع خود همتا
❈۱۴❈
پس از این روی هر دو یک ذاتند
هر دو روی ورا چو مرآت اند
لیک اگر تو بنقششان نگری
نیک و بد را چگونه یک شمری
❈۱۵❈
بسوی خوبرو کنی رغبت
بود از زشت رو ترا نفرت
چون کنی از خدای قطع نظر
پیش تو ز هر کی بود چو شکر
❈۱۶❈
رنج و راحت کجا بود یکسان
زین رسد نور و زان رسد نیران
آن کند پر غم این کند شادان
آن برد در جحیم واین بجنان
❈۱۷❈
هل یکون البصیر و الاعمی
واحداً عند من اتاه ح جی
هل یکون العلیم و الجاهل
واحدا عند عاقل کامل
❈۱۸❈
یطلب القرب عالم وافی
یطلب البعد جاهل جافی
جنة الوصل مسکن الاخیار
سقر البحر محبس الاشرار
❈۱۹❈
مشرب الشیخ فی عیون النور
م س کن المنکرین فی الدیجور
شرح این را اگر کنم صد سال
نشود بر تو روشن این احوال
❈۲۰❈
بحر از لوله کی شود پیدا
می نگنجد بزورقی دریا
حرف و صوت و زبان چو لوله بود
کی از آن بحر عشق دیده شود
❈۲۱❈
کامنت ها