سلطان ولد:لب ببستم ز گفتگوی تمام پشت کردم بسوی فضل و کلام
❈۱❈
لب ببستم ز گفتگوی تمام
پشت کردم بسوی فضل و کلام
پیش آن بحر علم گوش شدم
پس چو دریا از او بجوش شدم
❈۲❈
چونکه گشتم مقیم در خمشی
از درون رو نمود بحر خوشی
در وصلش درون آن دریا
گشت رخشان چو آفتاب سما
❈۳❈
چه بود تاب آفتاب سما
که بود شبه آن فروغ و ضیا
پیش آن نور این بود ناری
فرق میکن اگر نه اغیاری
❈۴❈
آنهمه نور و این سراسر نار
آن چو گلزار و این سراسر خار
آن بود جان و این بود قالب
آن بود روز و این بود چون شب
❈۵❈
آن چو دریا و این چو یک قطره
آن چو خورشید و این چو یک ذره
بحر جان آسمان و آن در خور
ت افته بی حجاب زیر و زبر
❈۶❈
نور او پر شده در آن دریا
مثل آفتاب در صحرا
سر هارا نموده بس روشن
خار هر روح گشته زو گلشن
❈۷❈
باغها اندر او برون ز شمار
میوه هاشان عزیز و با مقدار
هر سوئی حوریان فزون از ریگ
آشها پخته دائما بی دیگ
❈۸❈
قصر های بلند هر طرفی
هر خسی یافته در او شرفی
چار جویش روانه همچون تیر
از می و آب و انگبین و ز شیر
❈۹❈
مطربانش بصد هزار الحان
درسرود و رباب و چنگ زنان
شاخ و برگ ثمارشان زنده
همچو گل هر نبات در خنده
❈۱۰❈
شاخ با میوه در سلام و کلام
سرو بابید در رکوع و قیام
زنده زانند آن حبوب و کروم
که بری اند از خصوص و عموم
❈۱۱❈
همه ز اعمال نیک هست شدند
خشت هر قصر را ز ذکر زدند
ذکر و ورد و نماز زندگی است
صدق و سوز و نیاز زندگی است
❈۱۲❈
زانکه از زندگی است بنیادش
عمل زنده کرد آبادش
بس بود زنده هم تر و خشگش
نطق زاید ز عود و از مشگش
❈۱۳❈
بخلاف عمارت دنیا
که جماد است اصل آن ز بنا
سنگ و خشتش جماد و بیجان اند
نیک و بد را از آن نمیدانند
❈۱۴❈
لاجرم این جهان بود مرده
هر که ماند این طرف شد افسرده
صورت از بهر ماندن نامد
دل بصورت چگونه آرامد
❈۱۵❈
خیمۀ چرخ را اگر چه زدند
بی ستون بر هوا عظیم بلند
چونکه نقش است صورت آخر کار
نیست گردد نماندش آثار
❈۱۶❈
گذر از نقش و جوی معنی را
اصل گهر و گذار دعوی را
عمل تو بهشت تست بدان
از جنان تو رسته است جنان
❈۱۷❈
از صفا و وفا و صدق دلت
رود اندر بهشت آب و گلت
آب و گل از عمل شود صافی
همچو نادان ز عاقلی کافی
❈۱۸❈
آب و گل را کنند صاف چو دل
نی منی شد نگار خوب چگل
نی که شد دانه زیر خاک درخت
میوه و برگ داد و شد پر رخت
❈۱۹❈
هیچ ماند درخت با دانه
یا که نطفه بمرد مردانه
دانه کی داشت شاخ و برگ و نوا
شد هزار ار چه بود یک تنها
❈۲۰❈
صد هزاران چنین درین صحرا
کرد حق بر تو روشن و پیدا
تخم ریحان وسوسن و نسرین
تخم کاهو و شلجم و یقطین
❈۲۱❈
هیچ مانند با نبات بگو
از که بردند آن صلات بگو
هم از آن کس رسد عطای تو نیز
چیز گردی اگر شوی ناچیز
❈۲۲❈
نیست این را کران بگو کان شاه
چون نمودی بیار رهرو راه
کامنت ها