سلطان ولد:هم چو شیطان بد از ازل کافر زان نگردید اول و آخر
❈۱❈
هم چو شیطان بد از ازل کافر
زان نگردید اول و آخر
مرغ کز مادرش سیاه آمد
از قدم کافر و تباه آمد
❈۲❈
گر شود از گچ و ز دوغ سپید
آن بود عرایه چو گل بربید
آبهای اجل برد زو آن
تا که گردد سیاه چون زاغان
❈۳❈
وانکه جانش بد از ازل اسپید
زاده بود از شعاع آن خورشید
از گنه ار شود چو زاغ سیاه
جان پاکش شود ز جرم تباه
❈۴❈
برود زاب توبه آن سیهی
پاک گردد نماندش تبهی
هرکه آمد سفید مادر زاد
عاقبت زین بلا شود آزاد
❈۵❈
چون بدیها نبود لایق او
گنه و جرمها مطابق او
باز گردد چنانکه بود اول
نکند اندر او گناه عمل
❈۶❈
گر بیابد صلیب زر شخصی
گر بود متقی و بی نقصی
بهر نقش بدش نیندازد
بل برد در وثاق و بگدازد
❈۷❈
تا رود نقش ناپسند از زر
زانکه بر خیر عاریه است آن شر
نقش شر بود عاریه برخاست
خیر اصلی چنانکه بد برجاست
❈۸❈
نقش بد چون بر او نبود اصلی
رود آن چونکه خوبود اصلی
ذات از اصل چون بود نیکو
عاقبت کار او شود نیکو
❈۹❈
رابعه نی که بود در بد کار
گشت آخر ز زمرۀ احرار
نی که اول فضیل بود فضول
رهزن و بی حفاظ همچون غول
❈۱۰❈
آخر کار متقی شد او
گشت بیدار و رفت از او آن خو
گشت از سلک اولیای کبار
همچو او بوده در جهان بسیار
❈۱۱❈
نامشان گر برم دراز شود
در مقصود از آن فراز شود
فوت گردد معانی دیگر
نرسد تان از آن علوم خبر
❈۱۲❈
فهم کن رمز اگر خردمندی
بند بگشا ز دل چه دربندی
سوی ظاهر مرو چو نادانان
سوی باطن رو ار تو داری آ ن
❈۱۳❈
گر چه بر زر گل سیاه بود
نقد زر کی از آن تباه شود
ور شود مس زشت زر اندود
مخر آن را که نیست در وی سود
❈۱۴❈
زر نماند بر او چو عاریه است
مس تنها بماند اندر دست
لیک صراف هر دو را از دور
بشناسد چو نیست زو مستور
❈۱۵❈
مس و زر را شناسد آن دانا
همچو روز است پیش او پیدا
تا نگردی غلط برنگ برون
بین که در رنگها چه شد مدفون
❈۱۶❈
نی که در دور خویش بر صیصا
بود بی مثل در صلاح و تقی
چون نبود آن تقاش مادرزاد
هر چه او کرده بود رفت بباد
❈۱۷❈
عاقبت همچو مرغ آن خود کام
بسته شد بهر دانه ای در دام
گشت زانی و قاتل و بد نام
رفت دینش بماند دشمن کام
❈۱۸❈
هر میسر لما خلق آمد
جز بمیسور خود نیارامد
نی که ابلیس بر فلک ز قدم
از ملائک فزون بد او بقدم
❈۱۹❈
داشت بر آسمان ولایت ها
کرده املاک از او روایت ها
پیش املاک همچو شاگردان
او چو استاد فایق و همه دان
❈۲۰❈
بود استاد بر سما نامش
نعمت آمد ز حق سرانجامش
چونکه گوهر نداشت جان بدش
دست نگرفت علم و هم خر د ش
❈۲۱❈
در نبی حق ز کافرانش خواند
وز بلندیش سوی پستی راند
ظاهراً گر چه او مسلمان بود
باطناً بی حضور و ایمان بود
❈۲۲❈
بود از اصل کافر و مردود
آخر کار حق ورا بنمود
که چه بود از ازل نهاد بدش
وز چه رو کرد از ان جناب ردش
❈۲۳❈
گشت سر نهان او پیدا
پیش خرد و بزرگ شد رسوا
نیک و بد بیگمان در آخر کار
آشکارا شوند روز شمار
❈۲۴❈
این سخن را کران نخواهد بود
قصۀ شه حسام دین گو زود
کامنت ها