سلطان ولد:بود با شیخ در زمانۀ شیخ همدل و همنشین بخانۀ شیخ
❈۱❈
بود با شیخ در زمانۀ شیخ
همدل و همنشین بخانۀ شیخ
در صفا و وفا بهم همدم
همه اصحاب شادمان بیغم
❈۲❈
بخشش هر دو بر همه شامل
همه از ه ر دو عالم و عامل
همه در باغ عشق چون اشجار
شیخ و نایب در آن چو باد بهار
❈۳❈
زنده از آبشان نهال همه
گشته خوب از وصال حال همه
هر یکی را بقدر خود ادرار
دائماً میرسید بی آزار
❈۴❈
داده هر یک درخت شکل دگر
میوه های لذیذتر ز شکر
یک از آن تاب داده بر خرما
یک بداده انار جان افزا
❈۵❈
در عروج از بروج همچو ملک
کرده هر یک گذر ز هفت فلک
خوش بهم بوده مدت ده سال
پاک و صافی مثال آب زلال
❈۶❈
بعد از آن نقل کرد مولانا
زین جهان کثیف پر زعنا
پنجم ماه در جماد آخر
بود تقلان آن شه فاخر
❈۷❈
سال هفتاد و دو بده بعدد
ششصد از عهد هجرت احمد
چشم زخمی چنین رسید بخلق
سوخت جانها ز صدمت آن برق
❈۸❈
لرزه افتاد در زمین آن دم
گشت نالان فلک در آن ماتم
مردم شهر از صغیر و کبیر
همه اندر فغان و آه و نفیر
❈۹❈
دیهیان هم ز رومی و اتراک
کرده ازدرد او گریبان چاک
بجنازه شده همه حاضر
از سر مهر و عشق نز پی بر
❈۱۰❈
اهل هر مذهبی بر او صادق
قوم هر ملتی بر او عاشق
کرده او را مسیحیان معبود
دیده او را جهود خوب چو هود
❈۱۱❈
عیسوی گفته اوست عیسی ما
موسوی گفته اوست موسی ما
مؤمنش خوانده سرو نور رسول
گفته هست او عظیم بحر نغول
❈۱۲❈
همه کرده ز غم گریبان چاک
همه از سوز کرده بر سر خاک
آن فغان و خروش کانجا بود
کس ندیده است زیر چرخ کبود
❈۱۳❈
همچنان این کشید تا چل روز
هیچ ساکن نشد دمی تف و سوز
بعد چل روز سوی خانه شدند
همه مشغول این فسانه شدند
❈۱۴❈
روز و شب بود گفتشان همه این
که شد آن گنج زیر خاک دفین
ذکر احوال و زندگانی او
ذکر اقوال و در فشانی او
❈۱۵❈
ذکر خلق لطیف بی مثلش
ذکر خلق شریف بی مثلش
ذکر عشق خدا و تجریدش
ذکر مستی و صدق و توحیدش
❈۱۶❈
ذکر تنزیه او از این دنیا
کلی رغبتش سوی عقبی
ذکر و ورد و نماز او همه شب
ذکر تخصیص او بحضرت رب
❈۱۷❈
ذکر لطف و تواضع و کرمش
ذکر حال و سماع چون ارمش
ذکر تذکیر و وعظ و گرمی او
ذکر مهر و وفا و نرمی او
❈۱۸❈
ذکر اسرار و لطف انوارش
ذکر آن کشف ها ز دیدارش
ذکر تقوی و حلم و رحمت او
ذکر فتوی و علم و حکمت او
❈۱۹❈
ذکر هر نوع از کرامت او
در ره صدق استقامت او
همه در هر صفت ورا خوانند
زانکه او را شفیع خود دانند
❈۲۰❈
همه نامش برند در سوگند
همه از نام او رهند از بند
تا نیارند نام او بزبان
هیچ باور نگردد آن پیمان
❈۲۱❈
زانکه آن نام بهترین قسم است
نقض آن پیششان بترزسم است
گر بگویم از این نسق شب و روز
دل عش ا ق خون شود از سوز
❈۲۲❈
دل چون کوه که شود زین غم
آن به آید کزیم ببندم دم
سوی قصه روم که از غصه
برهند و برند از آن حصه
❈۲۳❈
کامنت ها