سلطان ولد:در یم نثر نظم یک قطره است در خور خامشی سخن ذره است
❈۱❈
در یم نثر نظم یک قطره است
در خور خامشی سخن ذره است
در خموشی توئی یقین دریا
شبنمی چون شوی بلب گویا
❈۲❈
خمشی اصل و گفتگو فرع است
خمشی احمد و سخن شرع است
مصطفی چشمه است و شرعش آب
مصطفی آفتاب و شرعش ت اب
❈۳❈
شرع فرع است و مصطفی اصل است
مصطفی جد و شرع چون نسل است
همچنانی تو نیز چون جوئی
مثل او بحر و چشمه و جوئی
❈۴❈
گاه در صلح و گاه در جنگی
گاه دمساز مطرب و چنگی
گاه گردی خراب و گه معمور
گه شوی مست و گه شوی مخمور
❈۵❈
گه ک ن ی خانه ها ز حشت و ز ط ی ن
گه شود شادمان ز تو غمگین
صورت از تست دائماً آباد
هم معانی ز تو خوش و دلشاد
❈۶❈
تو چو بحری و فعل تو قطره
تو چو شمسی و قول تو ذره
همچنین است فعل و قول رسول
فهم کن این مشو ز فکر ملول
❈۷❈
صدهزاران چو شرع از او برخاست
وی از ان نی فزون شد ونی کاست
پس چنین زو برند و کم نشود
زاب بحرش خورند و کم نشود
❈۸❈
نی که بوجهل در بدی بود آن
که نظیرش ندید کس بجهان
زان بدیهاش هیچ کم میشد
بلکه هر لحظه در فزونی بد
❈۹❈
بود مانند چشمه جوشنده
نزد جنسش چو ماه رخشنده
لیکن آن ظلمت است و آن نور است
این همه ماتم آن همه سور است
❈۱۰❈
این کند کور و آن ببخشد چشم
آن دهد حلم و این کند پر خشم
آن دهد حور و جنت و کوثر
این برد بیگمان بقعر سقر
❈۱۱❈
کامنت ها