سلطان ولد:همه گفتند کای شه ممتاز گرچه ما را نبود دیدۀ باز
❈۱❈
همه گفتند کای شه ممتاز
گرچه ما را نبود دیدۀ باز
چونکه دیدن نمیتوانستیم
چون بعقل اینقدر ندانستیم
❈۲❈
که توئی صد چو ما بعلم وتقی
جان ما از تو یافت ذوق بقا
زهد و تقوای ما ز داد تو است
حاصل جمله از رشاد تو است
❈۳❈
طفل خود کی رسد بدانش پی ر
چه زند پیش بحر حوض و غدیر
چون نگفتیم کانچه او گوید
همه از وحی امر هو گوید
❈۴❈
در نمکسار نی که هر مردار
چون در افتد نمک شود ناچار
چه عجب گر ز حق شود بنده
نور باقی و جان پاینده
❈۵❈
قطره چون باز ر ف ت در دریا
بحر خواند یقین ورا دانا
نی که اکسیر چون رسد در مس
زر کند صاف چون زند بر مس
❈۶❈
چونکه در معده رفت قلیه و نان
میشود بعد هضم قوت جان
در رحم چون رود ز شخص منی
میشود آدمی خوب و سنی
❈۷❈
چونکه کارند دانه را در خاک
میزند سر ز خاک بر افلاک
سوی بالا همیرود هر دم
بی سر و پا همیرود هر دم
❈۸❈
زانکه هستی او ز ارض و سماست
نیمش از پست و نیمش از بالاست
پدرت آسمان زمین مادر
زاید از نسل هرد و شاخ و ثمر
❈۹❈
هرچه زاد از زمین و از گردون
هست در وی نهفته عالی و دون
نیم علویش راند بر بالا
نیم سفلیش ماند در ادنی
❈۱۰❈
بیخ او بسته گشت اندر خاک
سر او کرد روی بر افلاک
متواتر ز آسمان بزمین
میرسد از خورو مه و پروین
❈۱۱❈
تربیتها و تحفه های نهان
بهر دریا و خشگی و که و کان
از مطر میشود به بر برها
وز مطر بحر درگزین درها
❈۱۲❈
سنگ را لعل میکند خورشید
نقره و زر دهد بکان ناهید
میبرد دمبدم زمین ز سما
صد هزاران هزار جو دو عطا
❈۱۳❈
باز این آسمان کزوست عطا
ببر و بحر و شاخ و برگ و گیا
آن عطا از جناب حق دارد
ور حقش ندهد از کجا آرد
❈۱۴❈
زین سبب جان آدمی بخدا
میکند میل کو بود زانجا
قالبش گرچه هست شد زجهان
جان او از جهان همیشه جهان
❈۱۵❈
هستیش چون ز نور و نار شده است
نور بر نار تن سوار شده است
نور را میل سوی نور بود
نار را میل هم بنار شود
❈۱۶❈
عاقبت جنس سوی جنس رود
فرع با اصل خویشتن گرود
ناریان اندرون نار روند
نوریان در کنار یار روند
❈۱۷❈
درخمی کان بود پر از باده
نیک بنگر مباش تو ساده
درد او بین که چون بپست رود
صاف بالا غذای مست شود
❈۱۸❈
آسمان بازمین اگر آمیخت
هر یک آخر باصل خویش گریخت
هست رازی در این میان پنهان
که بود آن ورای فکر و گمان
❈۱۹❈
اگر آن راز را بگویم من
نی جهان ماند و نه مرد و زن
دولبم را ببسته است خدا
که مکن شرح من مرا منما
❈۲۰❈
گر بگویم سری که میدانم
نیست گردد یقین تن و جانم
ذره ذره شود زمین و فلک
خیره سر گردد از نهیب ملک
❈۲۱❈
کامنت ها