سلطان ولد:گاه طفلی مزه ز شیرت بود بعد از آن از طعام روی نمود
❈۱❈
گاه طفلی مزه ز شیرت بود
بعد از آن از طعام روی نمود
باز س ر زد ز کعب و لعب دگر
باز از شاهدان سیمین بر
❈۲❈
هر دمی با یکی کنی یاری
مزه از وی دهد ترا باری
شخص بر جا و آن مزه رفته
عشق او در تو مرده و خفته
❈۳❈
مزه اش مینمود او را خوش
سبب آن مزه بد او دلکش
همه چیز از مزه شود محبوب
چون مزه رفت گشت نامطلوب
❈۴❈
مزه را جو برون این اسباب
بی لب و کام و جام نوش شراب
مزه را روهم از مزه بطلب
تا رسی زان مزه بحضرت رب
❈۵❈
هرکه او از مزه بود شادان
بی خرابی است دایم آبادان
جنت از بهر آن بود باقی
وانکه در وی رود شود باقی
❈۶❈
که همه سر بسر مزه است و خوشی است
اندر او بی پیاله باده کشی است
زافتاب است این جهان روشن
صفه و صحن از ره و روزن
❈۷❈
خانه از خود ندارد آن تف و تاب
اگرت عقل هست رو دریاب
چون که شب آفتاب کرد غروب
نشناسی تو زشت را از خوب
❈۸❈
خانه ها پر شوند از ظلمت
عوض رحمت آیدت زحمت
نور در خانه ها چو عاریه بود
رفت خود ماندند کورو کبود
❈۹❈
لیک آن نور کز خور است روان
هست با خور مدام در دوران
مزه را دان چو نور از خور حق
بهمه میرسد وی از بر حق
❈۱۰❈
میشود زشتها از او زیبا
میکند خوب زیر را بالا
ز اسمان و زمین مزه چو رود
لطف و خوبی هر دو زشت شود
❈۱۱❈
همچو آن نور خور چو شد پنهان
گشت تاریک صفه و ایوان
هر که آن نور را ز خور داند
همچو آن نور سوی خور راند
❈۱۲❈
لاجرم دائماً بود پر نور
بی غم هجر وصل در مسرور
هست جنت مزه جهان دیدار
هست صحت مزه و جان بیمار
❈۱۳❈
مزه جان و جهان ورا قالب
مزه قایم بذات حض رت رب
مزه زان آفتاب همچون تاب
از چنین تاب هیچ روی متاب
❈۱۴❈
خوش وناخوش صفات حضرت هوست
قهر و لطفی که هست جمله از اوست
لطف او جن ت است و قهر جحیم
آن پر از ذوق و این عذاب الیم
❈۱۵❈
زان منور جهان و هرچه در اوست
زین مکدر زمان و هرچه در اوست
نیک و بد زان دو اصل چون بوئی است
اندک این سو از عمان جوئی است
❈۱۶❈
عاقبت هر یکی باصل رود
نیک باینک و بد ببد گرود
اهل جنت روند سوی جنان
اهل دوزخ بدوزخ ای همه دان
❈۱۷❈
زادۀ نور سوی نور رود
جان مستان سوی سرور رود
جزوها سوی کل روند آخر
چون شود بی حجاب پیدا سر
❈۱۸❈
سر صافی ببحر صاف رود
سر جافی در آن مصاف رود
سر آن سر زند ز عین وفا
سر این اوفتد ز تیغ جفا
❈۱۹❈
کامنت ها