وطواط:ای بتو رایت هدی منصور وی مقامات ملک تو مشهور
❈۱❈
ای بتو رایت هدی منصور
وی مقامات ملک تو مشهور
در جهان حکم های تو نافذ
در هدی سعی های تو مشکور
❈۲❈
خرمی را هوای تو توقیع
بی غمی را رضای تو منشور
دولتت را غالی و جهان را مغلوب
همتت قاهر و فلک مقهور
❈۳❈
شرع را از تو صد هزار فتوح
شرک را از تو صد هزار فتور
بمعالی نبوده ای معجب
ببزرگی نگشته ای مغرور
❈۴❈
کمترین نایب تو صد قیصر
کم ترین حاجب تو صد فغفور
آیت عطلتست با جاهت
همه پیرایه سنین و شهور
❈۵❈
صورت قلتست با جودت
همه سرمایهٔ جبال و بحور
لشکر شرع و رایت اسلام
بحسامت مظفر و منصور
❈۶❈
پیکر مجد و خانهٔ اقبال
بجلالت معمر و معمور
چرخ پر کینه را به یک ضربت
کرده نعت قلیل تو مغمور
❈۷❈
دهر پر فتنه را بیک جرعه
کرده جام نهیب تو مخمور
هست اعیان اهل عالم را
عنف و لطف تو عین ظلمت و نور
❈۸❈
هست اعقاب نسل آدم را
کین و مهر تو اصل شیون وشور
روز رزم از فضالهٔ تیغت
جشنها ساخته وحوش و طیور
❈۹❈
روز بزم از نتیجهٔ طبعت
مایها ساخته نشاط و سرور
ای به تو نازش صغار و کبار
وش ز تو روزی اناث و ذکور
❈۱۰❈
با کرم کف تو همیشه الوف
وز ستم طبع تو همیشه نفور
گنه مجرمان هفت اقلیم
ببر عفو تو همه مغفور
❈۱۱❈
تو چو موسی و نیزهٔ تو بشکل
همچو ثعبان و باره ات چون طور
کوه پیکر براق تو بادیست
که نگردد ز تاختن رنجور
❈۱۲❈
در نشیبی چو آیت منزل
در فرازی چو طاعت مبرور
کوه با او بگاه وقفه عجول
باد با او به گاه حمله صبور
❈۱۳❈
تگ او برده در مضاح و نفاذ
قصب السبق از صبا و دبور
گر بگردد همه بسیط زمین
همه بنزدیک او نباشد دور
❈۱۴❈
ور ببرد همه مراحل و هم
هم بگردد بنزد تو معذور
آن حسامت ،که در قطیعت نسل
هست او را طبیعت کافور
❈۱۵❈
آهنی ،کز نهیب آن آهن
در دل سنگ خاره شد محصور
شیون و سور اندران مضمر
و آتش و آب اندران مستور
❈۱۶❈
مایلست او بسوی فتح چنانک
سوی معشوقه فکرت مهجور
آیت مرگ دشمنان خدای
هست بر صفحه های او مسطور
❈۱۷❈
ای رکاب تو بوسه جای ملوک
وی جناب تو سجده گاه صدور
برمناقب شمایل تو حریص
وز معایب خصایل تو طهور
❈۱۸❈
وصف عز تو در جهان ظاهر
شرح فتح تو در هدی مذکور
عرصهٔ حرب تو چو عرصه حشر
نعرهٔ کوس تو چو نفحه صور
❈۱۹❈
نیزه تو بمعرکه کرده
شخص شیران چو خانه زنبور
پنجهٔ تو ز دوش بگسسته
سر گردان چو خوشه انگور
❈۲۰❈
شده اندر صمیم بقعهٔ سام
آل یافث ز تیغ تو مقبور
وز غبار سپاه تو گشته
روز رخشنده چون شب دیجور
❈۲۱❈
شده مخمور از سیاست تو
کافران ،ناکشیده جام غرور
بوده ابطالشان بگونه دیو
بوده اطفالشان بچهره حور
❈۲۲❈
گشته جوقی بتیغ تو مقتول
مانده فوجی ببند تو مکسور
شده برنامه مبارک فتح
کلمات جهانیان مقصور
❈۲۳❈
خسروا ،شد باول فطرت
طبع من بر مدیح تو محبور
هست لفظ من و مدایح تو
صوت داود و سوره های زبور
❈۲۴❈
نظم من همچو گوهر منظوم
نثر من همچو لؤلؤ منثور
گشته در بیضهٔ ممالک فضل
عقل من شاه و ذهن من دستور
❈۲۵❈
طبع من بحر فضل را غواص
دل من گنج علم را گنجور
مرد مردم بشدت و برخا
حر حرم بغیبت و بحضور
❈۲۶❈
صد تطاول کشم بنظم ،از آنک
هست در ذات او هزار قصور
من الوفم چو گربه با اعدا
گرچه با من چو سگ شوند عقور
❈۲۷❈
باوقارم بحمل ظلم لئام
شخص دیدی چنین حمول و وقور؟
گر مرا نیست عدتی وافر
ورمرا نیست مرا آلتی موفور
❈۲۸❈
هم بکار آیمت،که چون طاوس
ملک حق رابکار شد عصفور
فاسق و فاجرم همی خواند
آنکه هست او اساس فسق و فجور
❈۲۹❈
بجز از انبیا کرا باشد
همه خصلت منزه از محظور؟
شکر آنرا که حق مفوض کرد
عالمی را به دولت تو امور
❈۳۰❈
که نسازی عبیر صدرت را
طعمهٔ یک جهان کلاب و نسور
ما عیال توایم و آن به شاه
که بود بر عیال خویش غیور
❈۳۱❈
تا که بزم تو در مجالس انس
دل غمناک را کند مسرور
لحن چنگ و نوازش بر بط
نالهٔ نای و نغمهٔ طنبور
❈۳۲❈
باد حاجات تو همی مقضی
باد طاعات تو همهٔ مأجور
حکمهای ترا جهان تابع
امرهای ترا فلک مأمور
❈۳۳❈
دشمنان ترا لباس کفن
حاسدان ترا قصور قبور
دولتت جفت در صباح و مسا
ایزدت یار در رواح و بکور
❈۳۴❈
بارگاه تو قبلهٔ آفاق
پایگاه تو کعبهٔ جمهور
کامنت ها