وطواط:زهی در نیکویی روی تو معجز دل من گشت عشقت را مجاهز
❈۱❈
زهی در نیکویی روی تو معجز
دل من گشت عشقت را مجاهز
نبیند چون من و تو هیچ دیده
بعشق و حسن در آفاق هرگز
❈۲❈
ز رویت نیکوان شهر طیره
ز چشمت جادوان دهر عاجز
بعارض گشته ای مه را معارض
بغمزه گشته ای دل را مغمز
❈۳❈
ز عنبر گرد رخسارت ترازیست
که صنع ایزدی هستش مطرز
دلم از عشق تو چون چشم سوزن
تنم در هجر تو چون تار قرمز
❈۴❈
مرا کشتی ، نگارا در غم هجر
بلاجرم و هذا غیر جائز
بنالم از تو در صدر خداوند
علاء دولت و دین ، شاه اتسز
❈۵❈
خداوندی ، که دور چرخ نارد
در انواع هنر چون او ممیز
نگردد حکم او را دهر مانع
نباشد امر او را چرخ حاجز
❈۶❈
در او مفخرت را گشته معدن
کف او مکرمت را گشته حیز
ز تیغش در تن گردان زلازل
ز رمحش در دل شیران هزاهز
❈۷❈
ز انعامش حصول نعمت و ناز
ز اکرامش وصول دولت و عز
مقالید هنر را گشته حافظ
مواعید کرم را گشته منجز
❈۸❈
نهیبش بسته و سهمش گشاده
بیک ساعت هزاران دشمن و دز
رود در صف هیجا ، چون بخیزد
ز آواز یلان «هل من مبارز ؟»
❈۹❈
بفتح او مبشر در مبشر
بنصر او مجمز در مجمز
زهی رأی ترا دولت مؤید
زهی جیش ترا نصرة مجهز
❈۱۰❈
ترا هست از محامد حظ وافر
ترا هست از معالی سهم فایز
بر ابنای شرف هستی مقدم
در انواع هنر هستی مبرز
❈۱۱❈
کفت اموال عالم راست باذل
دلت اسباب دانش راست محرز
فلک در دفتر جودت نبشته
حساب مکرمت را حشو و بارز
❈۱۲❈
همیشه تا بنظم و نثر خوبست
قبول کاتب و اقبال راجز
مطیع امر تو افلاک توسن
غلام حکم تو گردون کربز
❈۱۳❈
غفار ناصحت بادا حدایق
ریاضی حاسدت بادا مفاوز
همه گفتار تو در شرع معجب
همه کردار تو در ملک معجز
کامنت ها